نظریهی «همهچیز» که امروز در فیزیکِ نظری از آن سخن به میان میآید به دنبال حل تناقضات موجود در دو نظریهی اساسی فیزیک یعنی کوانتوم و نسبیت است. انیشتین میگفت خدا تاس نمیاندازد. یعنی پشت عالم برنامه ایست و نظم دقیقی در کار است اما در فیزیک کوانتوم تصادفی بودن همهی پدیدهها و عدم تبعیت از فرمولهای مشخص مطرح است. نظریهی همهچیز به دنبال حل این دست تناقضات است و اشخاصی مانند استفان هاوکینگ از مدافعان این نظریه به شمار میآیند.
نقد فیلم زندگینامهی استفان هاوکینگ بهانهای شد تا به نقد و بررسی دیدگاههای وی از منظر قرآن و عقل بپردازیم. در ابتدا لازم است به تفاوت دو کلمهی «خلق» و «جعل» در قرآن بپردازیم و تمایز این دو را متوجه شویم. چرا که عمدهی اشکالات این گروه از اشخاص، در عدم فهم دقیق این دو کلمه و در نتیجه عدم درک یکی از اساسیترین رموز آفرینش است. در جایجای قرآن صحبت از خلقت آسمانها و زمین و موجودات است و همواره بعد از کلمهی خلق، به جعل ویژگیهای موجودات و جعل قوانین هستی از جمله قوانین فیزیکی و … اشاره میشود. تمامی افعال موجودات در حوزهی جعل قرار میگیرد و خلق، مرحلهی قبل از جعل است که موجودات آفریده میشوند.
در فیلم The Theory of Everything به خوبی و بسیار هنرمندانه جملات و دیدگاههای استفان هاوکینگ ارائه میشود و قسمتهای مهم کتاب وی با نام تاریخچهی مختصری از زمان مرور میشود. در ابتدای فیلم هاوکینگ میگوید:
« کیهان شناسان مذهبی نیستند و خدا را نمیپرستند بلکه قانون هستی را میپرستند.»
حال سؤال اینجاست که مگر قوانین آفرینش از سوی چه کسی جعل شده است؟ مشکل هاوکینگ و همفکران او در این است که میدانند خلقت جهان از سوی خدا صورت گرفته است اما قوانین هستی را در حیطهی خلقت نمیبینند. که کاملاً درست است؛ قوانین هستی در حوزهی جعلیات خداوند است ولی از فلسفه و حکمت کلمهی جعل بیخبرند. طبق آیات بیشماری از قرآن خداوند ابتدا خلق موجودات را صورت داده سپس جعل ویژگیها و قوانین موجودات را رقم زده است. یا جملهی دیگری که از طرف او در فیلم بیان میشود:
«یک فیزیکدان اجازه نمیدهد محاسباتش با به میان آمدن یک خالق درهموبرهم بشود.»
در این جمله کاملاً غرور ساینتیفیک انسان غربی دیده میشود. اگر ما در محاسباتمان به مسئلهای متناقض با کلام وحی – که کلام خالق جهان و انسان است – رسیدیم، اشتباه از ماست یا کلام خالق؟ تا همین حد از قوانین علمی را که کشف کردهایم نیز قوانین جعل شده توسط خالق هستی را کشف کردهایم. دقت و کارآمدی علوم بشری ریشه در دقت و کارایی خلقت و جعلیاتِ خالق کائنات دارد. چطور است که این حقیقت بدیهی و پیشپاافتاده از یاد انسان غربی رفته؟ نکند همین علم ناچیزی که یافته (که در مقایسه با تمام قوانین خلقت بسیار ناچیز است اما در مقایسه با کوچکی و عجز انسان بسیار عظیم) حجاب اکبر برای او شده است؟
از دیدگاههای دیگر استفان هاوکینگ که در فیلم اشاره میشود آن است که «اگر نسبیت انیشتین درست باشد، وقتی زمان را به عقب برمیگردانیم باید همهچیز کوچک و کوچکتر شود.» در تئوری همهچیز صحبت از آن است که همهچیز از هیچ به وجود آمده و در نتیجه مادهی اولیهی جهان «زمان» است. بگذریم که چگونه ممکن است موجوداتی به این ظرافت و دقت از هیچ به وجود آیند. در فلسفهی غرب همواره به دنبال آن بودهاند که مادهی اولیهی جهان که آن را «آرخه» نامگذاری کردهاند را بیابند. هراکلیتوس مادهی اولیهی هستی را آتش میدانست و تالس آب را. آناکسیمندر و آناکسیمنس نیز باد و خاک را و فیثاغورث عدد را مادهی اولیهی هستی میدانست. در فیزیک امروز زمان مادهی اولیهی خلقت در نظر گرفته میشود. در قرآن اثری از کلمهی زمان نمیبینیم. بلکه کلماتی مانند دهر، ساعت، یوم و … وجود دارند. آیا مفهوم و ریشهی کلمهی زمان با کلمات قرآنی یاد شده یکی است یا تفاوت دارد؟ آیا همانگونه که در درختوارهی زبان، لغات ریشهشناسی میشوند دربارهی لغات قرآنی نیز ریشهشناسی و اتیمولوژی صورت میگیرد؟ آیا اگر زمان آنقدر اهمیت دارد که مادهی اولیهی هستی است، آیا نمیبایست در قرآن این کلمه به کار برده میشد؟ اینها سؤالاتی است که تا به آنها پاسخ داده نشود نمیتوان به کنه ماجرا و این همه ابهامات و تناقضات علم پی برد.
استفان هاوکینگ موضوع پایاننامهی خود را زمان قرار داده بود و در آن موقع معتقد بود دنیا شروع و برنامهای دارد. اما سالها بعد نظر خود را تغییر داد و اظهار پشیمانی کرد و امروز میگوید:
«هیچ شروع و برنامهای پشت جهان هستی وجود ندارد.»
چگونه میتوان به علم و یا به تعبیر صحیحتر سایِنسی[۱] که مرتب تغییر میکند اطمینان کرد؟ از کجا معلوم که نظر امروز هاوکینگ صحیح است؟ دانشی که تا این اندازه متزلزل است و مرتباً تغییر رنگ میدهد چگونه میتواند قابل اعتماد باشد؟ چگونه است که انسان غربی به چیزی که تا این اندازه سست و نااستوار است مغرور میشود؟
در جای دیگر فیلم میبینیم که همسر استفان که در ابتدا مذهبی و طرف دار وجود خدا بود، گردنبند صلیب خود را درمیآورد و ازآنجا به بعد گردنبند دیگری بر گردن میاندازد که پیام نمادین واضحی برای بیننده دارد.
در سکانسی دیگر، هاوکینگ که برای سخنرانی به مراسمی دعوت شده است، درست در لحظهای که فردی از او میپرسد که شما خدا را رد میکنید؟ چشمش به فردی در صف اول میافتد که خودکارش بر زمین میافتد. لحظاتی در خیال خود تصور میکند که از روی ویلچیر بلند شده و به سمت آن فرد حرکت میکند و خودکارش را به او میدهد. این تخیل، عجز و ناتوانی و محدودیتهای او را به عنوان یک انسان در مقایسهی با خالق به او یادآور میشود. بااینحال جواب فردی که پرسیده بود شما خدا را رد میکنید را اینگونه میدهد:
«انسان هر چقدر هم که ناچیز باشد، اما چون حیات دارد پس باید امید داشته باشد.»
در انتهای فیلم نیز با همسر خود به فرزندانش نگاه میکند و میگوید: «ببین چه ساختهایم.» و فیلم به صورت معکوس تمام وقایع زندگی او و همسرش را مرور میکند. القای اینکه تمام این زندگی کار ما بود و خالق و خلقتی در کار نیست.
همانطور که اشاره شد مشکل اساسی این دست از متفکران و دانشمندان آن است که نمیتوانند تمایز بین دو کلمهی خلق و جعل را تشخیص دهند. خلقت عالم یکچیز است، جعلیات خدا یکچیز و جعلیات مخلوقات نیز حوزهای دیگر است. سؤالهای ما از عالم هستی و کائنات در حوزهی خلق باید متفاوت باشد از حوزهی جعل. در غیر این صورت به اشتباه میافتیم.
پینوشت:
[۱] ساینس کلمه ایست که به اشتباه، علم ترجمه میشود. درصورتیکه به نظر میرسد برای ترجمهی صحیح آن باید بگوییم: تجربهشده.