متن زیر ترجمه مقاله ریچارد هاس با عنوان «جنگ سیساله جدید در خاور میانه: سیاستی غربی برای ایجاد آشوب؟» نوشتهاستیون مک میلان میباشد که بدون تغییر در سایت قرار گرفته است، همچنین اصل مقاله به زبان انگلیسی در انتهای همین مطلب موجود است.
چند سالی هست که خاورمیانه دچار هرجومرج شده است، هر سال که میگذرد، موج جدیدی از بیثباتی، کشتار و زجر و عذاب را با خود به همراه میآورد. بیشتر هرجومرجی که ما امروزه در منطقه غرب از افغانستان تا عراق و از لیبی تا سوریه میبینیم مستقیما توسط سیاست خارجهی غرب ایجاد و یا تشدید شده است بهطوریکه برای این منطقه، افق کامل از بیثباتی را به ارمغان آورده است.
سؤالی که در این برهه از زمان جا دارد این است که آیا این بیثباتی و بیثباتسازی به دلیل سیاستهای ناشیانهی غرب است یا تماماً از روی عمد و با قصد تکهتکه کردن ملتها و به جان هم انداختن گروههاست.
جنگ سی ساله جدید
کسانی در سازمانهای آمریکایی به همراه پروفسور لری گودسن (از کالج ارتش جنگی آمریکا)، شرایط حال حاضر خاورمیانه را با جنگهای سی ساله در اروپا در قرن ۱۷ میلادی مقایسه کردهاند (که گودسن از پیشتازان در این قیاس بوده است).
گرچه این شباهتها واقعاً نزدیک نیستند، سوژهای برای بحث در جلسات استراتژیستها در غرب شده است.
دورهی جنگهای سی ساله، دورهای پیچیده در تاریخ محسوب میشود که با جنگها و درگیریهایی که میان قدرتهای بلوکهای مختلف که – به دلایل گوناگونی رخ داد – رابطهی نزدیکی دارد.
دایره المعارف بریتانیکا اینگونه توضیح میدهد:
گرچه کشمکشهایی که این اوضاع را ایجاد کردند سالها قبل پدید آمده بودند، این جنگ رسماً در سال ۱۶۱۸ شروع شد، یعنی زمانی که امپراتور مقدس روم، فردیناند دوم در مسند قدرت بوهمیا تلاش کرد مطلقگرایی کاتولیک روم را بر مناطق تحت حکومتش حکمفرما کند، که به دنبال آن، بزرگان پرتستان بوهمیا و اتریش علیه این اقدام قیام کردند.
جنگ به سرعت در جهت به نزاع کشاندن اکثریت قدرتهای اروپایی (که بر این باور بودند که هنوز برای براندازی قدرتهای همسایه فرصت هست و یا به دلیل تجاوز نیروهایی به سرزمینشان درون این نزاعها کشانده شده بودند) در مقیاس بزرگی گسترش یافت. این دوره به عقیدهی بسیاری از تاریخ شناسان، یکی از دورههای مخرب اروپا محسوب میشود. روستاها، شهرها و شهرستانها توسط مزدورانی که برای بلوکهای قدرت متفاوتی میجنگیدند، مورد غارت و تجاوز قرار گرفتند تا در نتیجه اوضاع قارهی اروپا را وخیمتر کنند.
جنگهای سی ساله زمانی که یک سری توافقنامه در سال ۱۶۴۸ تحت عنوان معاهده صلح وستفالیا امضا شد به پایان رسید؛ و زمینه بروز یک نظم سیاسی جدید در اروپا و سیستمی که قدرتهای اروپایی را با صلح و ثبات در کنار هم قرار میداد ایجاد کرد. (اگرچه بعضی تاریخشناسان در مورد نقش حق حاکمیت وستفالیا هنوز بحث دارند).
جیمز بیست، سفیر سابق کانادا در یوگسلاوی، بلغارستان و آلبانی، سیستم وستفالیان را در سخنرانی خود در سال ۲۰۰۷ به این شکل توصیف میکند:
وضع اصول اولیه و پایهای حکمفرمایی و تمامیت ارضی جزء امور حکومتهای ملی محسوب میشود… نظم پیشنهادی وستفالیان مکرراً زیر پا گذاشته شده است اما گذر سالها، هنوز خود اصول را از میان نبرده است.
در جولای سال ۲۰۱۴، مسئول طرحریزی سیاست سابق دپارتمان حکومتی ایالاتمتحده و رئیس شورای روابط خارجی، ریچارد هاس، در مقالهای به نام “جنگ سی ساله جدید”، خاورمیانهی امروز را با قرن هفدهم اروپا مقایسه میکند. هاس اظهار میدارد که اگر یک نظم منطقهای جدید به وقوع نپیوندد، در آینده به همان میزان آشفتگی که در اروپا رخ داد، دچار خواهد شد.
«برای زمان حاضر و آیندهی روشن پیش روی ما – تا وقتیکه نظم جدید منطقهای ظهور یابد یا یک خستگی بر منطقه حاکم شود – خاورمیانه تا اینکه یک مسئله برای حل شدن باشد، یک شرایط خواهد بود که میبایستی مدیریت شود.»
«همانطور که بنده سال قبل گزارش دادم، این «نظم منطقهای جدید» میتواند به شکل «اتحادیهای خاورمیانهای» درآید.»
تکهتکه کردن خاورمیانه
مدارک موجود نشان میدهند که نوعی برنامهریزی حداقل توسط بعضی از استراتژیستها در داخل ایالاتمتحده با هدف انهدام کشورهای تک قومی و بالکانیزه کردن منطقه به دولتهای متخاصم و میکرو دولتها و مینی دولتهایی که آنقدر ضعیف و در بین کش مکش با هم دیگر باشند که نتوانند در برابر قدرتهای خارجی و شرکتهای چند ملیتی مهم متحد شوند؛ به طوری که بعد از یک دورهی طولانی از خرابی و هرجومرج در منطقه، مردم خاورمیانه، احتمالاً آنقدر از ترس و وحشت جنگ خسته خواهند شد که نظمی تحمیلی از طرف غرب را به عنوان راهی برای پایان دادن به جنگ و خشونت بپذیرند، با وجود این که میدانند، بیشتر این مشکلات از طرف غربیها بوده است.
سابقهی استراتژی بالکانیزاسیون (یا تکهتکه سازی) را میتوان از سال ۱۹۹۰ به این سو دنبال کرد. سالی که تاریخشناس بریتانیایی-آمریکایی، برنارد لوییس، مقالهای نوشت و در سال ۱۹۹۲ توسط انتشارات CRF و “فارین افیرز” با عنوان «بازاندیشی خاورمیانه» منتشر کرد. وی آیندهی منطقه را در مقالهاش اینگونه که ممکن است به تکههایی آشفته متشکل از دستهها، قبیلهها، مناطق و حزبهایی که مشاجره، کشمکش و جنگ چاشنی وجودیشان است تقسیم شود، پیشبینی میکند. حتی اگر لوییس در مقالهاش بنویسد که این فقط یک «احتمال» در میان احتمالات دیگر است، این اوضاع بسیار به وضعیتی که ما در کشورهایی همچون عراق و لیبی شاهد هستیم شباهت دارد.
دیگر احتمال که میتواند به واسطهی بنیادگرایی شدت یابد و اخیراً مد شده که «لبنانیزاسیون» نامیده شود. بیشتر حکومتهای خاورمیانه – که مسلماً مصر یک استثناء محسوب میشود – جزء حکومتهای جدید و مصنوعی محسوب میشوند و در مقابل چنین روندی ضعف از خود نشان دادهاند. اگر قدرت مرکزی خیلی ضعیف شده باشد، دیگر هیچ جامعهی متمدنی برای مستحکم نگهداشتن سیاستها در کنار هم وجود نخواهد داشت. دیگر هیچ حس هویت ملی رایج یا اتحاد شاخصی در دولتهای ملی وجود نخواهد داشت.
لوییس در ادامه اضافه میکند:
پس حکومت – همانطور که در لبنان اتفاق افتاد – به تکههایی آشفته متشکل از دستهها، قبیلهها، مناطق و حزبهایی که مشاجره، کشمکش و جنگ که چاشنی وجودیشان است تقسیم میشود. اگر اوضاع بر وفق مراد نباشد و حکومتهای مرکزی، متزلزل یا دچار فروپاشی شوند، نه تنها در کشورهای خاورمیانهی حال حاضر، بلکه در کشورهای تازه استقلالیافتهی شوروی سابق همان اوضاع ممکن است رخ دهد. همان شوروی که مرزهای مصنوعیاش – که ساختهی اربابان امپریالیستی بود – و همهی جمهوریهایش با سیلی از اقلیتها و شعارها را به حال خود رها کردند.
صحبتهای هنری کیسینجر وزیر خارجه اسبق ایالات متحده و عضو CFR نمایانگر تمایل و علاقهی وی به دیدن سوریهای بالکانیزه شده با مناطق کم و بیش خود مختار است. وی علاوه بر مقایسه وضعیت منطقه با جنگ سی ساله مذهبی معتقد است که:
سه نتیجهی محتمل وجود خواهد داشت. پیروزی اسد، پیروزی اهل سنت، یا نتیجهای که در آن ملیتهای متنوع بر همزیستی توافق کنند که در این صورت مناطقی با استقلال کموبیش ایجاد خواهد شد که نمیتوانند یکدیگر را سرکوب و حق هم را ضایع کنند. این نتیجهی دلخواه من است. اما نتیجهی محبوبی نیست. من همچنین فکر میکنم که اسد باید برود هرچند فکر نمیکنم کلید حل مشکل ما باشد. کلید حل مشکل ما در ایجاد اوضاعی همانند اروپای بعد از جنگهای سی ساله است، زمانی که گروههای مختلف مسیحی یکدیگر را میکشتند و در نهایت تصمیم گرفتند که با هم اما در واحدهای جداگانه زندگی کنند خواهد بود.
ایجاد یک “حکومت شاهزادهای سلفی” در سوریه
در ما مه امسال، سازمان دیدهبان قضایی(Judicial Watch) یک سری از مدارک وزارت دفاع و وزارت خارجه آمریکا که سابقاً سری بودند را پس طرح دعوی گروه «واچ داگ» علیه این دو نهاد حکومتی بنابر قانون آزادی اطلاعات (FOIA) منتشر کرد. یکی از مدارک منتشر شده گزارش ۲۰۱۲ از آژانس اطلاعات دفاعی(DIA) بود که نشان میدهد قدرتهایی که جبههی مقابل دولت سوریه را پشتیبانی میکنند – یعنی کشورهای غربی و کشورهای حاشیهی خلیج و ترکیه – به دنبال ایجاد یک “حکومت شاهزادهای سلفی” در شرق سوریه در جهت منزوی کردن حکومت سوریه بودهاند.
نیروهای جبهههای مقابل سعی در کنترل مناطق شرقی (هاسکا و دیر زور) هستند. مناطقی که هم با مرزهای سوریه و هم با استانهای موصل و انبار عراق همسایه میباشند. کشورهای غربی، حکومتهای حاشیهی خلیج و ترکیه در حال حاضر در حال پشتیبانی این تلاشها هستند. اگر همه چیز خوب پیش برود، امکان تأسیس یک حکومت رسمی یا غیر رسمی شاهزاده ای-سلفی در شرق سوریه وجود دارد (هاسکاو در زور). و این دقیقاً همان چیزی است که کشورهای پشتیبان جبههی مخالف جهت منزوی کردن رژیم سوریه – که یک محل استراتژیکی برای توسعهی شیعه به شمار میرود – میخواهند.
همچنین در این سند آمده است:
ISI یا دولت اسلامی عراق همچنین میتواند از طریق اتحادیهاش که شامل دیگر سازمانهای تروریستی در عراق و سوریه میشود اعلام حکومت اسلامی کند.
بالکانیزاسیون عراق:

ستوان-کلونل رالف پترز
تکهتکه سازی عراق به سه منطقهی جداگانه از اهداف بسیاری از سازمانهای آمریکایی بوده است و که از سال ۲۰۰۳ که آمریکا به این کشور تجاوز کرد طرح آن ریخته شد؛ که البته یکی از اعضای ناتو –ترکیه- صراحتاً مخالفت خود را برای ایجاد یک حکومت کُرد در شمال اعلام داشت. در سال ۲۰۰۶ یک نقشه از آیندهی احتمالی خاورمیانه توسط «ستوان-کلونل رالف پترز» منتشر شد که عراقی را نشان می داد که به سه منطقه تقسیم شده بود: عراق سنی در غرب، حکومت عرب شیعه در شرق و یک کردستان آزاد در شمال.
حتی اگر این نقشه، دکترین رسمی پنتاگون را منعکس نکند، بینشی نسبت به آنچه که در ذهن برخی از استراتژیستهای بلندمرتبهی ارتشی میگذرد به ما میدهد و اینکه اطلاعاتی را در مورد نظرات موافق بسیاری از دیگر کشورهای غربی در مورد استراتژی مورد نظر در عراق ارائه میکند. همانطور که تحلیلگر جغرافیای سیاسی، اریک دریتسر در مقالهای جدید برای New Eastern Outlook اظهار میدارد، ریاست امریتوس ((Emeritus در CRF، آقای لسلی گلب، در سال ۲۰۰۳ در مقالهای برای نیویورکتایمز بیان میکند که محتملترین نتیجه در عراق، وجود سه حکومت در این کشور است:۱- کردها در شمال ۲- سنیها در مرکز ۳- شیعهها در جنوب.
کشور متفاوت، استراتژی ثابت
همان الگوی بالکانیزاسیون و هرج ومرج که هم در عراق و سوریه شاهدش هستیم، در مورد لیبی هم صدق میکند. به دنبال جنگ سال ۲۰۱۱ ناتو در مناطق شمال آفریقا، این کشور به هرجومرجی بیپایان دچار شد و ناچار به سه قسمت تقسیم شد: سیرنایکا که شرق کشور را شامل میشد، قسمت غربی هم به تریپولیتانیا در شمال شرق و فزان در جنوب شرق؛ لیبی در حال حاضر دولتی شکست خورده است که دارای دولتی مرکزی نیست و به شدت از جنگهای قبیلهای ضربه خورده است؛ یعنی جایی که شبه نظامیان رقیب که زمانی در کنار هم میجنگیدند، حالا دیگر علیه یکدیگر عمل میکنند.
قرارداد هستهای ایران میتواند آغازی برای استراتژی ژئوپولتیک غربی در خاورمیانه قلمداد شود. خاورمیانهای که با همکاری قدرتهای منطقهای میتواند ثبات را افزایش و دخالتهای نظامی (یا دخالت از طریق جنگهای نیابتی) را کاهش دهد. بهتر است امیدوار باشیم که اینگونه شود و طرف غربی آن هجمهی برنامههای بیثباتسازی، که سالهاست در منطقه به کار میگیرد را کنار بگذارد.
اما محتملترین سناری که ما همه آن را پیشبینیاش میکنیم، ادامهی استراتژی بالکانیزاسیون خواهد بود؛ تا اینکه یک نظم منطقهای جدید رخ دهد – نظمی که توسط غرب و برای منافع غرب خواهد بود.