چکیده:
مقالهی حاضر در تلاش است تا به طور اختصاصی به موضوع پیامد نفوذ در مسیحیت و منتهی شدن این نفوذ به سلسله جنگهایی بپردازد که از اواخر قرن ۱۶ تا اواسط قرن ۱۷ میلادی به طور پراکنده در اروپا به وقوع پیوست و جان صدها هزار نفر در مسیر جزماندیشی و مطلقگرایی در اندیشههای خودمحور گرفته شد و دوران سیاهی از تاریخ اروپا را رقم زد که هیچگاه از حافظهی تاریخی بشر نباید پاک شود. این مقاله سعی دارد تا طی یک جریانشناسی پیرامون موضوع نفوذ در طول تاریخ مسیحیت، در نهایت به عاقبت نفوذ و تبیین این جریان در مسیحیت و در نهایت فاجعهی سن بارتلمی بپردازد و در انتها به ارائه چند راهکار اقدام نماید.
مقدمه:
خودمحوری و رادیکالیسم یکی از مصیبتهای بشر در طول تاریخ حیات خود بوده است که مسبب بروز اختلافات و نزاعهای فراوان در دوران زندگی انسان بر این کرهی خاکی میباشد. انسان به گونهای خلق شده است که نمیتواند بدون جهانبینی و ایدئولوژی زنده بماند و پیشرفت کند فلذا داشتن ایدئولوژی و زنده و پویا بودن آن، در پیشرفت و سعادت بشر نقش بیبدیلی را ایفا میکند. برخلاف آنکه برخی تصور میکنند، حتی کشورهای غربی نیز که در ظاهر، دین جایگاه رفیعی در مناسبات اجتماعی، سیاسی و فرهنگیشان ایفا نمیکند، اما همان جوامع به آرمانها و اصول خود پایبند هستند و سالیان درازیست که برای آن اصول و ایدئولوژیها تلاش کردهاند و هم متحمل خساراتی شدهاند و مصائبی را تحمل کردهاند. نیکسون – رئیسجمهور آمریکا در دهه ۷۰م- در تشریح علت تقابل آمریکا با شوروی میگوید:
« ما به اصولی که بخاطر آن مبارزه میکنیم، سخت متعقدیم. نفوذ ما از قدرت نظامی یا اقتصادیمان ناشی نمیشود بلکه از جاذبه سرشار آرمانهای ما و موفقیت این آرمانها در بقیه جهان نشات میگیرد. ما تنها قدرت بزرگ تاریخیم که نه با قدرت اسلحه بلکه با نیروی اندیشههایمان پا به صحنه جهان گذاشتهایم.»[۱]
این اصول و آرمانها در هر کشوری میتواند منبعث از فرهنگ و مکتب رایج در آن جوامع باشد و طبیعیست که هر کشوری، چه ایران و چه آمریکا، هرکدام دارای ایدوئولوژی خاص خود باشند و حتی جهانبینیشان نیز متفاوت از یکدیگر و در دو نقطه از دو جهت کاملا مخالف از هم واقع شده باشد. اینکه چرا این تفاوت بین دو دیدگاه در حوزه معرفتشناسی از جهان پیرامون وجود دارد فعلا موضوع بحث این مقاله نمیباشد لکن بحث مهمتر نوع تقابل این دو بینش با یکدیگر و مکانیزم طراحی شده برای شکست بینش مخالف میباشد که در ادامه به آن پرداخته خواهد شد.
در طول تاریخ از زمان خلقت آدم، همیشه دو جریان با یکدیگر به محاجه و مقابله پرداختند. همانطور که خداوند متعال در قران کریم از جریان حق به عنوان شجره طیبه « أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ»[۲] ( صراط مستقیم) و از جریان باطل به عنوان جریان باطل و شجره خبیثه « وَ مَثَلُ کَلِمَهٍ خَبیثَهٍ کَشَجَرَهٍ خَبیثَهٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ اْلأَرْضِ ما لَها مِنْ قَرارٍ»[۳] یاد میکند.
قران تاکید میکند که هیچ راه وسطی بین این دو وجود ندارد و انسانها برخی در مسیر صراط مستقیم در حرکت و برخی در راه باطل به سر میبرند. همانطور که گفته شد از دیرباز جنگ بین این دو جریان وجود داشته و در طول این سالیان دراز استراتژیهای زیادی را هر طرف برای مقابله با طرف دیگر به کار بسته است، با این حال در بین تمام این طرحریزیها، موضوع نفوذ موثرترین و یکی از قویترین حربههای جبههی باطل علیه جبهه حق بوده است. اولین موجودی که از استراتژی نفوذ برای نیل به اهدافش استفاده کرد، شیطان بود.
شیطان ابتدا سعی کرد به طرق مختلف به محل زندگی حضرت آدم و حوا نفوذ کند تا اولین مرحله برای فریب آنها را پشت سر گذاشته باشد. شیطان در مرحلهی دوم و پس از نفوذ و استقرار در محل مورد نظر، اینبار تلاش کرد تا پروژهی نفوذ خود را با برانگیختن حس طمع از طریق نفوذ در نفس آن در دو موجود تازه آفریده شده، تکمیل نماید.
تقابل دو جریان خیر و شر در حوزهی نفوذ و در طول تاریخ همیشه وجود داشته است و اقوام مختلف نیز همیشه توسط این عناصر نفوذی مورد آزمایش قرار گرفتهاند. شاید یکی از سختترین این آزمونها، آزمون نفوذ سامری در قوم بنیاسرائیل بود. بعد از یهودیت نیز مسیحیت و پیروانش از این آزمون معاف نشدند و برای رسیدن به کمال، ناچار به گذراندن این آزمون مهم بودند.
اما در مسیحیت به جرات میتوان گفت که اولین نفوذی قدرتمند که چندسال بعد از عروج مسیح(ع) به آسمان، وارد جریان مسیحیت شد، شاول ( پولس) نام داشت.
پولس- اولین نفوذی
پولس قدیس متولد شهر قلقلیه از توابع طرسوس بود. وی در دوران جوانی در مراکزی تحصیل کرده بود که فلسفهی رواقی و اپیکوری تدریس میشد. وی با ادیان یونانی و رومی آشنا شد اما او یک یهودی فریسی بود، به همین دلیل قصد سفر به اورشلیم کرد تا در آنجا در مجمع اورشلیم آیین و شریعت را فرا گیرد. هنگامی که مسیحیان و از ترس تحت پیگرد قرار گرفتن توسط فریسیان و صدوقیان به دمشق فرار کردند، وی از رئیس کاهنان خواست نامهای برای جمعیتهای دمشق بنویسد تا یاران و پیروان مسیحیان را دستگیر کرده و دست بسته تحویل اورشلیم و یهودیان دهند. بنابراین او مامور میشود تا خود نامهها را به دمشق ببرد. مدتی بعد وی ادعا میکند که در این سفر مسیح را مانند نوری در آسمان دیده که از او میخواهد تا پیروانش را اذیت نکند و همچنین به عنوان جانشین عیسی مامور میشود تا به ترویج دین مسیحیت در بین مردمان غیر یهودی نیز اقدام نماید.
وی پس از این ماجرا (ادعا)، به دین مسیحیت رجوع کرده و غسل تعمید داده میشود. او از آن پس برای تبلیغ مسیحیت به سفرهای زیادی میرود و نامههای فراوانی برای حاکمان مختلف آن مناطق ارسال میکند و حتی به کنیسههای یهودیان نیز میرود تا مسیحیت را به یهودیان ارائه کند. با توجه به اینکه بسیاری از مردم بخصوص رومیان تمایلی به پذیرش شرایطی که آنها را محدود میکرد، نداشتند، لذا پولس بر آن شد تا برخی قوانین مسیحیت را تعدیل و برخی را به کلی حذف کند و بدعتهای جدیدی در دین بگذارد تا اینگونه توجه افراد بیشتری را به سمت مسیحیت جلب کند.
برای این منظور ۳ بدعت مهم در دین وارد میکند که تا امروز نیز پابرجا مانده است:
- حذف شرط حرام یا حلال بودن غذا در دین
- حذف لزوم انجام ختنه از دین
- تثلیث
پولس برای جلب نظر تعداد بیشتری از مردم غیر یهودی آن زمان اروپا که طبق مکتب میترائیسم به سه خدایی باور داشتند، این انحراف بزرگ(تثلیث) را در دین قرار داد.
وی در نامهاش به مسیحیان روم مینویسد:
«این مژده درباره فرزند خدا یعنی خداوند ما عیسی مسیح است که بصورت نوزادی در خاندان داوود پیغمبر به دنیا آمد. ولی بعد از اینکه مرد دوباره زنده شد، نشان داد که فرزند نیرومند خدا و دارای ذات پاک خدا است.»[۴]
او در ادامه برای جلب حمایت پادشاهان، آنان را نمایندگان خدا بر روی زمین معرفی میکند و میگوید:
«حاکم، خادم خداست که شمشیر را بیهوده برنمیدارد، پس باید مطیع حاکمان بود.»[۵]
رجینا شریف در معرفی تفکرات پولس در کتاب خود با عنوان صهیونیسم غیریهودی، مینویسد:
«مسیح همان خداست که در کالبد انسان تجلی پیدا کرده است، او فروتنی نمود و از آسمان فرود آمد و به شکل انسان درآمد و بر روی صلیب از دنیا رفت تا پیروزی بر مرگ را با این اقدامش محقق نماید … هرکس ایمان و امید خویش را به مسیح بندد، انسان جدیدی میشود، حال هر که میخواهد باشد اگر انسان عهد عتیق را از اعمال و کردههایش جدا سازید و لباس جدیدی که معرفت است، آنهم به شکل تصویر خالق و آفریدگار او بر تنش کنید، او دیگر نه یونانی است و نه یهودی، نه ختنه شده است و نه ختنه نشده، نه بربر است و نه سکیتی، نه بنده است و نه آزاد، بلکه او مسیح است که در همه تجلی کرده است.»[۶]
این تغییرات و بدعتگذاریها در مسیحیت به قدری زیاد میشود که جان ناس- پژوهشگر و نویسنده کتاب تاریخ جامع ادیان- دراین رابطه میگوید: « پولس حواری، موسس دومین مسیحیت است.»
کنستانتین- دومین نفوذی
کنستانتین که حوالی صدهی سوم بعد از میلاد در اروپا به قدرت رسید و امپراتوری روم را در دست گرفت، فردی یهودی بود که مسیحیت را پذیرفت و غسل تعمید داده شد و مدتی بعد نیز این دین را به عنوان دین رسمی اروپا معرفی کرد. در زمان حاکمیت وی شورای نایسیا موضوع تعیین مذهب رسمی اروپا را مطرح میکند که پس از مدتی کشوقوس مذهب مسیحیت پولسی به عنوان مذهب قانونی مسیحیت در اروپا اعلام میشود و در پی آن در سال ۳۳۹میلادی درآمدن به آیین یهود را جرم معرفی میکند و برای این اقدام مجازات هم قرار میدهد. با این وجود مردم به دلیل گرایشات شدید به مکتب میترائیسم و نمادها و رسومات آن، از پذیرفتن دین و مذهب جدید سر باز میزدند. لذا کنستانتین برای اینکه بتواند مردم را برای پذیرش دین و مذهب رسمی اروپا ترقیب کند اقدام به قبول و تصویب ورود برخی رسومات از دین قدیمی اروپا به مسیحیت نوین میکند. یکی از رسوماتی که مردم قبل از مسیحیت در اروپا و در مکتب « ادونیسم» به آن قائل بودند اعتقاد به مقدس بودن صلیب بود. صلیب قرنها قبل از ظهور مسیحیت در اروپا و به دلیل تبادلات فرهنگی بین ایرانیان میترا پرست با اروپائیان وارد فرهنگ آن مردمان شده بود.[۷]
اولین صلیبها برای اولین بار در جوامع ایرانی و تقریبا از حدود ۵ هزار سال قبل به وجود آمد و مورد تقدیس در مکاتب مشرق زمین و بخصوص ایران قرار گرفت. در طی سالهایی که تلاش بر این بود تا مسیحیت و قوانین آنرا در جامعه اروپایی ترویج کنند علیرغم تمام تلاشها برای حذف بسیاری از نمادها و رسومات قدیمی، اما به دلیل گرایش شدید مردم به میترائسم ایرانیان، نتوانستند از اعتبار بخشی به اینگونه نمادها بکاهند. لذا ناچار شدند برای ایجاد استقبال در مردم از دین و مذهب رسمی اروپا، اجازهی ورود برخی از این نمادها و آیینها را به مسیحیت بدهند و حتی در مرحلهی بعد به قداستبخشی به این نمادها پرداختند. بعدها نیز از این نمادها در پیش بردن داستان زندگی مسیح و ماجراهای مربوط به آن استفادههای فراوان کردند. حقیقت اینست که امروز از مسیحیت عیسی(ع) تقریبا هیچ چیزی باقی نمانده است و بخاطر اقدامات کنستانتین در پذیرش و داخل کردن آیینهای میترائیسم و ادونیسم در مسیحیت، به جرات میتوان گفت که مردمان مسیحی دنیای امروز پیرو همان مکتب ادونیستی اروپای باستان میباشند و در اغلب موارد از آیینهای آن مکتب پیروی میکنند.
تقدیس صلیب به عنوان نمادی که – به زعم مسیحیان- مسیح به آن کشیده شد همچنین برگزاری مراسم نان مقدس و اعتقاد به سخن معروف پیروان میترائیسم در ایران «برای کسی که از گوشتم نخورد، خونم را نیاشامید، حیات وجود نخواهد داشت» که توسط ایرانیان به اروپای قبل از مسیحیت وارد شده بود، همینطور اعلام روز تولد مسیح(ع) در ابتدای دی ماه که روز تولد الهی میترا در اعتقادات ایرانیان باستان بوده است و همچنین مقدس دانستن روز یکشنبه و تعطیل اعلام کردن آن به عنوان روز تعطیل رسمی هفتگی در اروپا برای انجام مناسک مسیحیان، در حالی که یکشنبه روز پرستش خدای میترا در ایران بود، توسط کنستانتین، تنها بخشی از اقدامات وی در جهت از بین بردن ماهیت و ویژگی دین مسیحیت به عنوان دینی جدید و الهی بوده است. البته این شایبه وجود دارد که وی نیز مانند پولس که دارای پیشینهی یهودی بود از پیش توسط شورای یهودیان برای این کار انتخاب شده بود با این حال حتی اگر فرض بر این گذاشته شود که وی در حالتی خوشبینانه نفوذی یهودیان در بین مسیحیان نبوده، بازهم اقدامات وی به گونهای بود که تاثیرات بسیار عمیقی بر پیکرهی مسیحیت پطرسی و حقیقی وارد کرد و مسیحیت را در برابر دین یهودیت دچار تنازلهای فراوانی نمود.
معالوصف اشاره به این نکته لازم است که وی پس از به قدرت رسیدن و تصویب کردن مسیحیت پولسی به عنوان دین رسمی و همینطور اعمال تغییرات و بدعتها و انحرافاتی که در مسیحیت صورت داد، شروع به اعمال برخوردهای خشن و سلبی با یهودیان کرد به طوری که یهودیان مجبور به کوچ به مناطق خارج از سلطهی وی شدند که این موضوع موجبات بیشتر شدن فاصلهی یهودیان با مسیحیان اروپا را در پی داشت.
لوتر- سومین نفوذی
مسیحیت تا اوایل قرن ۱۶ میلادی با دو نفوذی بسیار قدرتمند روبرو شده بود که تقریبا دیگر چیزی از مسیحیت حقیقی باقی نگذاشته بودند. جزم اندیشی و مطلقانگاری و ایجاد اختلافها بین مسیحیان با یهودیان موجب ایجاد تنفر بیشتر مسیحیان نسبت به آنها شده بود و کار را بجایی رسانده بود که در قرن ۱۳ میلادی یهودیان را از انگلستان اخراج میکنند. این اخراجها تنها مختص به یک دولت و یک کشور نبود و در کشورهایی چون اسپانیا در قرن ۱۴ و اتریش-آلمان و هلند در قرن ۱۵ و ۱۶ اخراج یهودیان شروع و شدت گرفت مضاف اینکه تعدادی از یهودیان را نیز در کشورهایی چون آلمان مجبور به زندگی در اردوگاههایی به صورت گروهی موسوم به «گیتو» کردند تا از باقی مردم جامعه دور بمانند. این فشار که توسط کلیسای کاتولیک اعمال شده بود تنها محدود به پیروان مکاتب دیگر و یهودیان نمیشد و حتی اعمال فشار بر مسیحیان خودِ اروپا نیز به شدت افزایش یافته بود. تاسیس دادگاههای تفتیش عقاید و دخالت در زندگی و حریم خصوصی مردمان مسیحی و آتش زدن افراد با اعتقادات دینی دیگر بخصوص یهودیان… وایجاد سالها فضای اختناق در اروپا تنها بخشی از مشکلات مردم اروپای قرون ۱۲ تا ۱۶ بوده است. با این حال مخالفتهای کلیسای کاتولیک و برخی از پیروان جزماندیش آن با دانشمندان و اندیشمندان اروپایی نیز باعث شده بود که این افراد علیرغم مسیحی بودن، به مخالفت با کلیسای کاتولیک برخیزند و موج تازهای از اعتراضات به روند حکمرانی کلیسا بر جامعه شکل بگیرد.
فشارهای پاپ و کلیسای کاتولیک در آن دوران به طور مشخص موجب انزجار و سپس اتحاد و در نهایت برانگیختن مخالفت ۳ گروه مهم در جامعه شده بود:
- گروه اول نخبگانی که بر اثر فشار کلیسا قادر نبودند فعالیت علمی انجام دهند و سپس با مطالعه دین یهودیان در کنار آنان قرار گرفتند.
- گروه دوم یهودیانی بودند که باالجبار توسط عُمّال کلیسای کاتولیک مجبور به پذیرش مسیحیت شده بودند که طبیعتا این افراد هویت یهودی خود را به طور مخفی نگه داشته و همچنان بر مکتب خود باقی مانده بودند لذا مترصد فرصتی برای بازگشت به انجام مناسک دینی خود به طور علنی و نابودی کلیسا و مسیحیت بودند.
- و گروه سوم یهودیانی بودند که بخاطر فشارها، مسیحیت را پذیرفته بودند اما با توجه به اینکه سالها فرهنگ یهودی و آداب و رسومات آنرا همراه داشتند، توانایی کنار گذاردن آن آیینها و اعتقادات قدیمی خود را به راحتی و در کوتاه مدت نداشتند و برخی دیگر نیز در حین تغییر مسلک سعی کرده بودند دچار کمترین تغییرات در افکار و عقاید خود شوند. بنابراین این گروه نیز به نوعی مقوّم گروههای مخالف جریان کاتولیکی شدند.
در این وضعیت جامعهی اروپای آن زمان مترصد ایجاد یک جرقه توسط یک رهبر قوی و استوار بود. کسی که بتواند صدایِ خفه شدهیِ سخنِ مردمِ تحتِ ستم اروپای قرن ۱۶ میلادی را در قالب ۹۵ ایراد بنویسد و بر سر در محل کار خود نصب کند.
رهبری که بتواند هدایت افکار عمومی و گروههای مخالف و معترض به کلیسای کاتولیک را در آن شرایط خفقان بدست گیرد، لاجرم میبایست مورد حمایت گروه قدرتمندی باشد. لذا با توجه به اینکه یهودیان عمدهترین گروهی بودند که از اقدامات پاپ کاتولیک بیشترین صدمات را دیده و در عین حال توانایی و امکانات لازم برای حمایت از یک جریان مخالف را دارا بودند، پس طبیعی بود که از مدتها قبل به فکر طرحریزی برای تغییر وضعیت موجود توسط یک نفوذی از بین خودشان، باشند.
یهودیان طی این برنامه، فردی یهودی و آلمانی الاصل را به عنوان رهبر جریان مخالف ارائه میکنند و وی پس از برخی اقدامات تبلیغاتی، با نوشتن کتابی با عنوان « مسیح یهودی زاده شد» در سال ۱۵۲۳ موج عظیمی از اعتراضات را علیه کلیسا به راه میاندازد و در عین حال گروههای زیادی را نیز به خود و مکتب خویش جذب میکند. این رهبر کسی جز « مارتین لوتر» نبود. اولین کتاب وی به طور بی سابقهای مورد استقبال قرار میگیرد و در همان سال اول ۷ بار تجدید چاپ میشود که البته توانایی در تعدد چاپ کتاب مذکور نیز خود نشاندهنده حمایت مالی بی دریغ یهودیان از وی بوده است. لوتر در کتاب خود بر مسیحیت کاتولیک و فرهنگ آن به شدت میتازد و در عین حال یهودیان را سروران مسیحیان قلمداد میکند و میگوید:
«یهود فرزندان خداوند هستند و ما مهمانان و بیگانگانی بیش نیستیم … بنابراین باید به این رضایت دهیم که بسان سگانی باشیم که از پسمانده سفره سرورانشان میخورند، دقیقا بسان زن کنعانی!»
وی در همین کتاب به جهت ترقیب مسیحیان ستمدیده و هم قطاران اندیشمند خود با مکتب یهودیت، میگوید:
«خدا خواست تا مسیح را از طریق یهودیان به ما بدهد.»
وی ادامه میدهد:
« یهودیان فرزندان مسیح میباشند.»
مارتین لوترِ یهودی، با نوشتن این کتاب اعتراض بیسابقهای را به روند حکمرانی کلیسای کاتولیک و اقدامات وحشیانه آن در اروپا صورت میدهد که در نهایت از دل این تلاشها موفق به تاسیس مکتبی جدید با عنوان پروتستانتیزم ( سنت اعتراض) میشود.
لوتر البته مدتی بعد کتابی با عنوان « دربارهی یهودیان و دروغهای آنان» به چاپ میرساند و در آن به کوچ دادن یهودیان به سرزمین موعودشان توصیه میکند، که همین اقدام لوتر مهر تاییدی بر نفوذی بودن وی از طرف یهودیان میباشد.
«چه کسى میتواند روى از یهود برتابد و مانع بازگشت ایشان به سرزمین خویش در یهودا شود؟ هیچکس؛ ما هرآنچه که آنها براى مهاجرت خویش به آن نیاز دارند، میدهیم، بدون هیچ چشمداشتى، شاید که از دست آنها نجات یابیم، چون آنها بارى سنگین بر دوش ما و بلاى جان ما هستند.»[۸]
لوتر به پیشگویی تورات پیرامون نجات تمام اسرائیل به عنوان یک امت اعتقاد داشت و عنوان میکرد این پیشگویی محقق خواهد شد. او دستگاه پاپ را به دلیل تحریف مسیحیت و اجازه ندادن به یهودیان جهت گرویدن به مسیحیت سرزنش میکرد.
«آبراهام بی الیزر هالوی» خاخام کابالیست دربارهی لوتر میگوید:
«لوتر در پنهان فردی یهودی بود و میکوشید تا مسیحیان را آرام آرام به یهودیت متمایل نماید.»
در «دانشنامه یهود» نیز لوتر را « یهودی پنهانکار متجدد» نامیدهاند و خود لوتر در اوج کشاکش با کلیسای کاتولیک گفته بود:
«یهودیان خویشاوندان خداوند ما (عیسی مسیح) هستند، برادران و پسر عموهای اویند، روی سخنم با کاتولیکهاست، اگر از این که مرا کافر بنامند خسته شدهاند، بهتر است مرا یهودی بنامند.»
او همچنین ربا را در اروپا آزاد اعلام کرد و بدین ترتیب در بین عموم یهودیان بیش از پیش طرفدار یافت. مارتین لوترِ نفوذیِ یهودی، پس از بنیانگذاشتن مکتب پروتستان در مسیحیت توانست بخش عظیمی از مسیحیان آن دوران را که مدتها از اقدامات وحشیانهی دستگاه کاتولیکی در خفقان زندگی میکردند، به یهودیان نزدیک کند و تفکرات عهد عتیق و اسفار پنجگانه را دوباره در اروپای قرن ۱۶ بازتعریف و ترویج نماید و اینگونه آرمان و آرزوی خود و هم مسلکانش را مبنی بر رفتن به سرزمین موعود به واقعیت نزدیک کند.
«رجینا شریف» نویسنده یهودی در کتاب خود با عنوان « صهیونیسم غیریهودی» در توصیف و بیان حمایت پیوریتنها از تئوری « قوم برگزیده» و همینطور تئوری « بازگشت یهودیان به سرزمینهای موعود» چنین مینویسد:
«در سال ۱۶۴۹م دو انگلیسی پیوریتانیست به نامهای جوانا و کارتزایت که در آمستردام زندگی میکردند از دولت انگلستان طلب بخشش کردند، در نامهی این دو پیوریتن آمده بود:
« باشد که ملت انگلستان و ساکنان سرزمینهای همداستان با ما، اولین کسانی باشند که دختران، پسران و فرزندان اسرائیل را سوار بر کشتیهای خویش مینمایند تا به سرزمینی که اجدادشان، ابراهیم، اسحاق و یعقوب، آنرا به ایشان وعده داده بود، ببرند، تا میراث ابدی ایشان باشد.»[۹]
مدتی بعد نیز مردم انگلستان در به قدرت رسیدن « الیور کرومولِ» پیوریتن[۱۰]، نقش مهمی ایفا میکنند تا وی اولین حاکمی باشد که به یهودیان اجازه بازگشت به کشورش را بدهد؛ بدین ترتیب بود که دوباره پس از چند قرن، ربا در اروپا و از انگلستان آزاد اعلام میشود و توسط یهودیان در تمام اروپا شیوع پیدا میکند.
پادشاه جدید انگلستان در قدرتمند شدن مجدد یهودیان نقش مهمی ایفا کرد؛ وی علاوه بر اینکه اولین حاکم اروپایی بود که از بازگشت یهودیان به سرزمین موعود دفاع نمود، کتاب مقدس آنان را نیز در بریتانیا ترجمه و منتشر کرد تا اینگونه ایدئولوژی یهود در سراسر انگلستان و مدتی بعد در تمام اروپا گسترش یابد.
توخمن در کتاب خویش با عنوان « کتاب مقدس و شمشیر» میگوید:
«پادشاه انگلستان هنگامى که در سال ۱۵۳۸ ، دستور ترجمه تورات به زبان انگلیسى و چاپ و نشر آن را داد، در واقع فرصت مطالعه آن را به همه بخشید و بدین وسیله، تاریخ، آداب، رسوم و قوانین یهودیت را وارد انگلستان نمود تا بخشى از فرهنگ این کشور را تشکیل دهد و تأثیر بسیار زیادى طى سه قرن پس از آن بر این فرهنگ بگذارد. پس از آن، بر تورات ترجمه شده نام تورات ملى انگلستان نهاده شد و بیش از هر کتاب دیگرى بر روح زندگى انگلیسیها تأثیرگذاشت. این باعث شد، داستانهاى تاریخ یهود، ماده اصلى فرهنگ انگلستان و شناخت تاریخ این کشور شود.»
توخمن در ادامه اینگونه نتیجه میگیرد که:
«حکایتها و داستانهاى عهد قدیم، هر روز بیش از روز پیش بر عقل و تفکر پروتستانتیسم تأثیر گذاشت، به اندازهاى دیگر مسیح «یسوع ناصرى» که مؤمنان آنقدر این کتاب را خواندند که تمام مطالب آن را حفظ کردند، براى آنها مسیح پسر مریم نبود، بلکه او فقط پیامبرى بود، در زمره پیامبران یهود.»[۱۱]
لوتر با تمام تواناییهای شخصی که در وجودش نهفته بود، تنها درصورتی موفق میشد تا جریان مسیحیت را به عنوان سومین فرد نفوذی در دوران حیات مسیحیت، منحرف کند، که ضلع مقابل با او، دست به انجام اقدامات نابخردانهای زده باشد. شاید بزرگترین مزیت لوتر در فرآیند بنیانگذاری مکتب پروتستان را بتوان، به مانند سایر یهودیان و همکیشانش، موقعیتشناسی و فرصتطلبی وی دانست. او هنگامی عنان مردم را در دست گرفت که آنها در پی راهی برای فرار از سلطهی پاپ کاتولیک میگشتند، پس لوتر و یهودیان حامی وی از این نیاز مردم با استفاده از ضعف درون سیستمی حاکمان دینی و ملی آنروز در جهت رسیدن به آرمانهای خود- و نه آزادیبخشیدن به مردم اروپا- در موقعیتی مناسب، دست به اقدام علیه جریان کاتولیکی زدند. مردم اروپا که زمانی تحت سختگیرانهترین رفتارهای حاکمان دینی خود به سر میبرند اینبار نیز بازیچهی دست جریان جودیسم قرار گرفتند و علیرغم اینکه تصور میکردند آزادی را به دست آوردهاند با این حال دوران به مراتب سختتری در انتظارشان نشسته بود.
عوامل – فرآیند و هدف از نفوذ لوتر(یهودی) در مجموعه پیروان کاتولیکها:
- فشار و اختناق دستگاه کاتولیک جوامع آن روز اروپا بر مردم( نقیصه درون سیستمی هیئت حاکمه در قالب دکترین امنیتمدار)
- دلزدگی و ایجاد دینگریزی و دین ستیزی بین مردم( نقص درون اجتماعی ناشی از نقص سیستمی و تضعیف مولفه قدرت اجتماعی)
- استفادهی جریان یهودیسم از فرصت به وجود آمده و فرستادن نفوذی در جمعیت ناامید و خستهی اروپای کاتولیکی(موقعیت شناسی و فرصتمحور بودن در قالب دکترین امنیتمدار)
- شناسایی نقاط ضعف سیستم و محور قرار دادن آنها به نفع خود و علیه سیستم
- کار تبلیغاتی حول محور نقایص سیستم مربوطه با نوشتن ۹۵ ایراد بر کلیسای کاتولیک(فشار بر سیستم در قالب میدان کنش امنیتمدار)
- القاء ناامیدی مضاعف بین مردم با نوشتن « کتاب مسیح، یهودی زاده شد»
- سردرگمی مردم و تلاش برای فرار از وضعیت موجود ( فرار سلبی)
- استفاده لوتر از خلاء و نیاز به وجود آمده بین مردم و ترقیب آنان به یهودیان و جریانات حامی آنها
- ایجاد روزنهی امید در دل معترضین و تکمیل فرآیند فرار ( فرار ایجابی)
- هدایت معترضین در جهت کمک به یهودیان برای رسیدن به اهداف دیرین خود و رسیدن به سرزمین موعود
لوتر و جریان جودیسم پس از اینکه توانست از خلاء به وجود آمده بین مردم و حاکمان استفاده کرده و خواستهی مردم را که رهایی از حاکمیت پاپ بود، در سایه معرفی خود به عنوان ناجی و قهرمان، به نوعی تامین نماید، حال با استفاده از حمایت حامیان خود درصدد برآمد تا به هدف دیرین خود مبنی بر رسیدن به سرزمین موعود و اسکان یهودیان در آن منطقه، نزدیک شود. جریان نفوذکننده بر اساس دکترین خود عمدتا نه برای تقدیم خوشبختی به مردم بلکه برای سو استفاده از آنها در جهت نیل به اهداف خود دست به نفوذ و عوامفریبی میزند، و در حقیقت خطر اصلی پروژه نفوذ در این قسمت از فرآیند آن نهفته است؛ کمااینکه بعد از مدتی نیز علائم شروع دوران جدیدی از بدبختیها برای مردم اروپا ظاهر گشت و آنها در جریان اصلاحات مذهبی در شمال اروپا با حوادثی مانند شکست آرمادها، موفقیت شورش آلمانها، به وقوع پیوستن جنگهای سی ساله و خونبار در فرانسه- آلمان و شیوع آن به اغلب مناطق اروپا، روبرو شدند که این فجایع تنها گوشهای از عواقب نفوذ افرادی چون پولسها- کنستانتینها و لوترها بوده است.
نقش نفوذ در رخداد سن بارتلمی
پس از تاسیس مکتب پروتستاتیزم در قرن ۱۶ میلادی، پیروان این مکتب بر اساس آزادیهایی که توسط لوتر به آنان اعطا شده بود ( آزاد کردن ربا- برگزاری جشنها و …) سبک متفاوتی از زندگی را نسبت به مذهب مخالف و قدیمیتر خود تجربه میکردند. از آنجایی که مکتب کاتولیک که دستساز نفوذی اول ( پولس یهودی) بود، تاب و تحمل دیدن پیروان جدا شده از خود را نداشت، در ادامهی جنایات خود درصدد کشتار پیروان مکتب جدیدالتاسیس بر آمد. مهمترین علت ایجاد خونریزیهای گسترده که به نظر ریچارد هاوس و به درستی خونبارترین دوران تاریخ اروپا تا قبل از دو جنگ جهانی بوده است[۱۲]، را میتوان مطلقگرایی در اندیشهیِ خودی دانست. هر دو طرف مناقشه اینگونه تصور میکردند که تنها مکتب حق در اروپا مکتب مدنظر خودشان است و پیروان مکتب دیگر نه فقط افرادی بی دین هستند بلکه عناصری شرور و کافر میباشند که با انجام مناسک خود موجب خشم خدا میشوند و خداوند گرفتن جان آنها را به دست مخالفانشان مجاز میداند. جزماندیشی و قشرینگری که در آن دوران سیاه و تاریک بر اروپا حاکم شده بود اجازهی هیچگونه تسامح در اندیشیدن را بر حاکمان دینی و پیروان آنها نمیداد تا جایی که حتی مارتین لوتر آنگونه که در کتاب دانشنامه یهود آمده، به این تحجر در تفکر اشاره میکند و میگوید:
« … روی سخنم با کاتولیکهاست، اگر از این که مرا کافر بنامند خسته شدهاند، بهتر است مرا یهودی بنامند.»
او با بیان این مطلب قصد دارد که عمق رادیکالیسم در اندیشهی پیروان مذهب کاتولیکی را به نمایش بگذارد و نشان دهد که این افراد تا چه اندازه بدون بکارگیری هیچ اندیشهی منطقی و مستدل در پذیرش و عمل به گزارههای مکتب انحراف یافتهی خود، مصمم بودند و هرگز حاضر نبودند پیروان مکتب دیگری به غیر از مکتب خود را تحمل کنند و با زدن برچسب کفر به آنها، آنان را مستحق اعدام و کشته شدن میدانستند. همچنین استفادهی لوتر از عبارت « اگر از اینکه مرا کافر بنامید خسته شدهاید… » نشاندهندهی این نکته است که کاتولیکها برای مدت طولانی وی را تحت تعقیب قرار داده و با کافر و مرتد خواندنش، در پی کشتن او نیز برآمده بودند.
مضاف اینکه اقدامات کلیسای کاتولیک در بستن فضای جامعه و همینطور جنایات این گروه در طول نزدیک به ۴ قرن گذشته، جامعه را آمادهی پذیرش مسلکی جدید کرده بود و تنها حلقهی مفقوده در تکمیل این زنجیره یک رهبر نفوذی بود که با قدرت بیان و قلمی قوی و اندیشهای جذاب برای مردم ستمدیده از دست سران و رهبران کاتولیک، نقش یک منجی را بازی کند و به مانند بازکردن درب ظرفی در حال انفجار، موجب سرازیر شدن مردم به سمت مکتب انحرافی جدیدی شود.
در حدود ۴۰۰ سال قبل – ۱۶۱۸ میلادی- سران و پیروان مکتب پروتستان در جشنی موسوم به سن بارتلمی که در حقیقت جشن ازدواج هانری دوناوار (هانری چهارم) و مرگریت(خواهر پادشاه فرانسه) بود، شرکت میکنند و جریان مخالف پروتستان فرصت را برای حمله و نابودی سران و پیروان بیشمار این مکتب محیا میپندارد و بدین ترتیب تقابل بین دو جریان فکری انحرافی- یکی جریان فکری بستهی مکتب کاتولیک و دیگری جریان فکری اباحیگرانهی پروتستانی- ایجاد میشود و این تقابل به مثابه دو لبهی قیچی بر هم فرود میآید و طی حملهی کاتولیکها به پروتستانهای حاضر در این جشن ۸۰۰۰ نفر از آنها را به کشتن میدهند.
این جشن که به مناسبت ازدواج هانری دوناوار–رئیس پیروان مکتب پروتستانی- برگزار میشد با دسیسهی کاترین دومدیسی ( مادر پادشاه) که فردی کاتولیک بود به خونبارترین حادثهی آن دوران بدل میشود. وی که به شدت با پروتستانها در تضاد بود، ازدواج دوناوار را که گرایشات آزادیخواهانه و نوین پروتستانی داشت تاب نیاورد و چون از قبل میدانست که پروتستانهای زیادی برای شرکت در مراسم ازدواج رئیس خود (هانری چهارم) شرکت خواهند کرد لذا طی هماهنگی با سران خاندانهای بزرگ کاتولیک مانند دوک دوگیز، برنامهی کشتار آنان را طرحریزی میکند و قرار بر آن میشود که نشانهی شروع عملیات کشتار، به صدا در آمدن ناقوس کلیسای سن ژرمن باشد.
پس از این اتفاق اینبار پیروان مکتب جدید به خونخواهی تازه از دست رفتگانشان حملهای به کاتولیکیها صورت میدهند و این زد و خوردها و انتقامگیریها به مدت ۳۰ سال ادامه مییابد بگونهای که بیش از ۲۰ کشور اروپایی وارد جنگ میشوند و هر طرف درگیر مانند یک لبهی قیچی جریان دینی را در جامعهی اروپایی به مرور مهجور و نابود میکند. درگیریها به قدری شدید و طولانی مدت رخ میدهد که جمعیت قارهی اروپا به نصف و جمعیت کشور آلمان بخصوص در جنوب این کشور به یک سوم کاهش مییابد.
پس از گذشت ۳۰ سال از منازعات به وجود آمده، نسل جدید خسته از جنگهای طولانی، قحطیها، غارتها و شبیخونها، اعلام میکند که دیگر حاضر نیست حاکمیت دینی را که مایه خونریزی میلیونها انسان بیگناه بوده است بر روابط افراد در جامعه بپذیرد و تنها افراد حق دارند در حوزهی فردی خود دین را دخالت دهند.
جریان کابالیستی از نفوذ دادن سه عنصر هوشمند و کارآمد البته بر حسب ظاهر معتمد و متعهد در عمر ۱۷۰۰ سالهی مسیحیت توانست در نهایت شلیک نهایی خود را انجام دهد و به هدف غائی خود که تهدید و از بین بردن دین و کشته شدن انسان به دست انسان میباشد، دست یابد.
به جرات میتوان گفت که مادامی که مردم و عوام لیدرهای نفوذی و یا نفوذپذیر نداشته باشند به راحتی فریب نخواهند خورد.
فرآیند و مکانیزم اقدامات جریان نفوذی در داخل مجموعه مبتنی بر دکترین قدرت و امنیت استوار است:
- اقدامات اشتباه حاکمان موجود و دلزدگی مردم از شرایط و ستیزه جو شدن آنها
- موقعیت شناس بودن نفوذی و بهترین اقدام در بهترین زمان
- شناسایی نقاط ضعف حاکمان موجود توسط نفوذی
- استفاده از نقاط ضعف حاکمان برای تقابل با آنها
- کار تبلیغاتی و انجام عملیات روانی و رسانهای ضد اقدامات حاکمان
راهکارهای مقابله با نفوذ:
۱) باور کردن وجود واقعیتی به نام دشمن
مادامی که عناصر تشکیل دهندهی یک جامعه به این یقین نرسند که دشمن وجود دارد و در دشمنی نیز استوار و ثابت قدم است و ابعاد دشمنیاش نیز تنها محدود و معطوف به بخشی از مردم و جامعه نخواهد بود بلکه تمام هستی یک جامعه را درگیر میکند، نمی توان در جهت زدودن دشمنیهای او اقدام عملی و جدی انجام داد. بنابراین قبل از هرچیز باید وجود دشمن را باور کرد و آنرا کوچک نشمرد و خطر آنرا همانطور که قران کریم میفرماید: « إِنَّهُمْ یَکِیدُونَ کَیْدًا»[۱۳] دائمی و پیوسته دانست.
۲) بالابردن قدرت داخلی با کاهش ضریب آسیبپذیری درون سیستمی مبتنی بر رفع نقایص
هر مجموعهای دارای نقاط ضعف- قوت و همینطور محتاج به ملزوماتی میباشد که دشمن به راحتی میتواند آنها را شناسایی و از همان نقاط به کشور ضربه وارد کند، لکن برای بالابردن ضریب امنیت مطابق با دکترین امنیتمدار لازم است تا مسئولان به کاهش ضعفها و نقایص درون مجموعه اقدام کنند و تا جای ممکن از ایجاد و تولید نقص در سیستم بپرهیزند. هر اشتباهی از طرف مجموعهی هئیت حاکمه میتواند در کوتاه مدت و بلند مدت تاثیرات مخربی بر رشد و ارتقاء سطح زندگی مردم و بینش آنها نسبت به وضع موجود، داشته باشد.
۳) جلوگیری از ایجاد دلسردی و دلزدگی در مردم
با توجه به اینکه هر کشوری دارای مجموعهای از مولفههای قدرت میباشد بنابراین لازم است تا مسئولان در جهت تقویت نقاط قوت مجموعه در حد امکان اقدام کنند و از ایجاد افت در مولفههای قوتمندتر به شدت جلوگیری به عمل آورند. یکی از اقداماتی که به تقویت مولفههای قدرت اجتماعی کمک میکند بالا نگه داشتن روحیه امید به آینده بین آحاد ملت میباشد که بخشی از این اقدامات میتواند از طریق ایجاد پیشرفت در عرصههای عملی و برخی دیگر از طریق ارتقاء در عرصهی نظری صورت گیرد. یکی از اهداف بسیار راهبردی دشمن تضعیف پایگاه مردمی مسئولین، سازمانها و ارگانها میباشد تا بدین وسیله راه برای نفوذ به عمق مجموعه نظام و کشور را برای خود هموار کنند که هوشیاری مسئولین را در برخورد با این هدف استراتژیک دشمن میطلبد.
در تشریح اهمیت این موضوع رهبر معظم انقلاب فرمودند:
«ملت ایران باید بداند چه کار بزرگی انجام داده است. طبیعی است که در چنین شرایطی دشمنان همهی همت خودرا علیه نظام جمهوری اسلامی متمرکز کنند. چگونه این کار را بکنند؟ با حملهی نظامی کاری از پیش نمیبرند. خودشان هم میدانند. یک راه برای آنها باقی میماند و آن اینست که در درون ملت نفوذ کنند… به تدریج مردم را نسبت به سرچشمه جوشان و فیاضی که آنها را در طول سالها وادار به حرکت و مقاومت کرده است، سرد کنند. این جزء کارها و برنامهریزیهای اصلی آنهاست. خود آنها از این حرکت به فروپاشی تعبیر کردهاند و گفتهاند ما میخواهیم نظام اسلامی فروبپاشد. فروپاشی یعنی چه؟ یعنی یک ملت را نسبت به آرمانهای انقلاب دچار تردید و تزلزل و دودلی کنند و مردم پشتیبانی لازم را از نظام نداشته باشند. این سیاست دشمن است.»[۱۴]
۴) استفاده به هنگام و مناسب از داشتههای رسانهای
یک مجموعه برای اینکه بتواند در عین حال که از ایجاد یاس و ناامیدی در جامعه میکاهد، به تثبیت حد قابل قبولی از امید در جامعه دست یابد در حقیقت کار مهمی انجام داده است فلذا تثبیت امید لزوما نمیتواند موتور محرک خوبی برای پیشرفت دائمی و همهجانبه مجموعه باشد بنابراین لازم است تا مجموعه با استفاده از ظرفیتهای رسانهای موجود و در ادامه با ظرفیتسازیهای مناسب در این حوزهی بسیار مهم، بتواند به تقویت مولفههای قدرت در جامعه و بالابردن روحیه امید و نشاط و ایجاد پیوند قویتر بین مردم و مسئولین، کمک کند.
۵) هوشیاری دستگاههای امنیتی- اطلاعاتی
با توجه به اینکه پروژه نفوذ یک موضوع با ریشهای نظامیست بنابراین لازم است تا علاوه بر انجام اقدامات ایجابی (که به شرح رفت) اقدامات سلبی دقیقی نیز برای مقابله با آن برنامهریزی و بکارگرفته شود. ذکر این نکته لازم است که نفوذ به دو صورت بومی و غیربومی تقسیم میشود که البته اقدامات سلبی در رفع نقایص احتمالی در بخش نفوذ غیر بومی موثرتر خواهد بود با این حال برای جلوگیری از توفیق دشمن در جهت اجرای پروژه مذکور از طریق نفوذ بومی، لازم است اقدامات ایجابی مناسبی در حوزههای اقتصادی-رفاهی-اجتماعی و … صورت بگیرد و اگر حکومت توانایی رفع بخشی از آن نیازها را نداشته باشد، رسانه میتواند تا با طرحریزی استراتژی مبتنی بر « تولید رضایت» گپهای موجود را پر نماید و به ارتقاء ضریب امنیتی کشور کمک کند. در حوزه مقابله با عناصر نفوذی غیر بومی اصالتبخشی به شناسایی نفوذیان خارج از کشور داده شود تا اینگونه بُرد حصار امنیتی- اطلاعاتی کشور را به هزاران کیلومتر خارج از مرزها افزایش دهند و تا جای ممکن این خطر مهم را از مرزهای رسمی و جغرافیایی خود دور نگه دارند.
۶) ایجاد بصیرت بین عوام
گذشته از تمام موارد فوق، قطعا مهمترین اقدامی که میتواند کشور را در برابر نقشههای دشمن بخصوص در موضوع نفوذ مصون نگه دارد، بالا بردن ضریب بصیرت آحاد جامعه است. اهمیت نقشِ وضعیتِ معیشت و آزادیهای مشروع و سایر نیازهای آنان برکسی پوشیده نیست لکن اگر بصیرت نباشد جوامعه با توان اقتصادی بسیار بالاتر نیز از هم خواهد پاشید. بنابراین یکی از مولفههایی که میتواند به بالابردن تمام مولفههای قدرت یک کشور کمک کند نرخ رشد بصیرت مردم آن کشور میباشد. تجربه ثابت کرده است که با وجود وضع مالی سخت و تهدیدات داخلی و خارجی فراوان و همینطور اعمال تحریمهای سنگین اقتصادی- سیاسی و نظامی در طول ۸ سال دفاع مقدس، باز مردم ایران با توجه به بالابودن میزان بصیرتشان توانستند تمام آن مشکلات را البته با موفقیت پشت سر گذارند و وارد دوران سازندگی و آبادانی کشور شوند. بنابراین بنظر میرسد علاوه بر ضرورت ارتقاء در عرصهی عملی، لازم است در عرصهی نظری نیز اقدامات مکفی و قابل قبولی صورت گیرد تا به وسیلهی بالابردن ضریب بصیرت بین آحاد جامعه، از ریزش مردم نیز جلوگیری به عمل آید.
مقام معظم رهبری با تاکید بر اهمیت دشمنشناس بودن آحاد ملت میفرمایند:
«مردمی هوشیار، جوانانی مصمم، پنجههایی قوی و نیرومند، زنان و مردانی که دلشان از عشق به میهن و فداکاری برای اسلام میتپد، در این نقطه حساس گوش به زنگ باشند. دوست را بشناسند، دشمن را بشناسند و وظیفه را بهمند.»[۱۵]
شناخت دشمن و اهداف آن و شناساندن دشمن و بیان اهداف کلان آن به هموطنان – عمل به توَلی و تبری- از مهمترین وظایفیست که در این حوزه برای آحاد ملت تعریف میشود. علاوه بر این، حضور در صحنه و عکس العمل به موقع و صحیح نیز میتواند در ارتقاء ضریب امنیت کشور موثر باشد. لکن لازمهی اکتساب تمام این ویژگیها، تقویت بصیرت و آگاهی و ارتقاء شناخت در تک تک افراد جامعه میباشد که با بالابردن درجه تقوا و تعبد و همینطور ارتقاء میزان مطالعه قابل دستیابی میباشد.
۷) ارتقاء بخشیدن به سطح بصیرت بین مسئولین
منطبق بر سخن امیرالمومنین(ع)، مردم مادامی که لیدرها و فرماندهان بی بصیرت نداشته باشند به راحتی منحرف نخواهند شد:
« الناس بامرائهم اشبه منهم بآبائهم- مردم به حاکمانشان شبیهترند تا به پدرانشان.»[۱۶]
بنابراین لازم است مسئولین در ارتقاء بصیرت در خود با بالابردن تقوی و پرهیزکاری و تعبد خالصانه و همینطور دوری از تجملگرایی و اشرافی زیستی و عدم وابستگیهای خانوادگی و قبیلهای، همت کنند و در وهلهی اول نفوس و دلهایشان را در برابر نفوذ شیطان مستحکم کنند تا در گام بعدی بتوانند یک مجموعهی بزرگ را در برابر خطر نفوذیان دشمن مصون نگه دارند، در غیراینصورت موجب تضعیف خود و در نهایت تضعیف سیستم و مجموعه خواهند شد و این آسیب دیگر تنها به خودِ آنها محدود نمیشود و زیست یک سیستم را با مخاطرات جدی روبرو خواهد کرد.
اشرافیگری- اعتماد به دشمن- فریب وعدههای دشمن را خوردن- اشتباه محاسباتی در تشخیص دوست و دشمن(خودی را دشمن دیدن و دشمن را دوست دیدن)- حرکت خارج از قانون- ترجیح منافع خود بر منافع جمع و منافع کلان ملی- انتخاب افراد متعهدِ بدون تخصص و بالعکس- برنامهریزیهای ناقص و غیر کارشناسی شده- بروز جنگ قدرت در سطوح بالا و میانی حکومتی- سیاسیکاری و … همگی از خصایص و عواملی هستند که موجب ایجاد نقص درون سیستمی در افراد و سپس در مجموعه میشوند و میتوانند حیات یک کشور را با بازکردن مجراهایی برای نفوذیان دشمن، به سرعت به خطر اندازند.
با توجه به مسائل مطروحه میتوان به این موضوع اشاره نمود که برای ارتقاء و جلوگیری از موفق شدن عملیات نفوذ در داخل هر مجموعهای لازم است که مردم و مسئولین با کسب بصیرت لازم در جهت تقویت مولفههای قدرت منطبق بر دکترین ملی کشور تلاش کنند و منافع جمع را بر منافع شخصی ترجیح دهند و هرگونه اقدامی را با نگاه کلاننگرانه و دور اندیشانه صورت دهند. دشمن برای رسیدن به موفقیت در موضوع نفوذ نیاز به بستر مناسب دارد که این بسترسازی مبتنی بر اصل اختلاف افکنی استوار میباشد:
- ایجاد اختلاف بین مسئولین با یکدیگر
- ایجاد شکاف و اختلاف بین مردم با مسئولین
بنابراین لازم است تا با تحکیم وحدت و انسجام ملی، دشمن را در رسیدن به این هدف خود ناکام گذاشت.
پینوشت:
[۱] پیروزی بدون جنگ- ریچارد نیکسون- صحفه ۳۵۲
[۲] سوره مبارکه ابراهیم- آیه ۲۴
[۳] سوره مبارکه ابراهیم- آیه ۲۶
[۴] نامه پولس به رومیان- باب ۱- آیه ۳
[۵] نامه پولس به رومیان- باب ۱- آیه ۱۳، نامه پولس به تیطس- باب ۱- آیه ۳
[۶] کتاب یهودیت مسیحی و فرجام دنیا-رضا هلال- ترجمه قبس زعفرانی- صفحه ۲۱
[۷] مسیحیتشناسی مقایسهای- محمدرضا زیبائینژاد- صفحه ۹۱ – ۹۹
[۸] مسیحیت و فرجام دنیا- صفحه ۲۶
[۹] همان- صفحه ۲۸
[۱۰] پیوریتن(Puritans): خالص شده
[۱۱] همان- صفحه ۲۶- ۲۷ و Barbara Tuchman, Op
[۱۲] مقالهی The New Thirty Years War «جنگهای سی ساله جدید»- ریچارد هاوس- لینک
[۱۳] سوره مبارکه طارق-آیه ۱۵
[۱۴] بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار جوانان سیستان و بلوچستان- ۰۶/۱۲/۸۱
[۱۵] کتاب دشمنشناسی- بیانات رهبر معظم انقلاب در دیدار اجتماع بزرگ مردم بندرعباس- ۲۸/۱۱/۷۶- صفحه ۴۲۲)
[۱۶] بحارالانوار- جلد ۷۵- صفحه ۴۶