مقدمه
اشراف اطلاعاتی استراتژیک در مبحث نفوذ جریانی (شبکهای)، ناظر به تبیین دو پرسش اساسی اطلاعات استراتژیک است:
- دشمن چگونه میاندیشد؟
- دشمن دربارهی ما چگونه میاندیشد؟
آمریکا و غرب به عنوان دشمنان قسم خوردهی ایران اسلامی، آنچه دربارهی انقلاب اسلامی در سر دارند تنها و تنها نابودی انقلاب اسلامی از هر راه ممکن است. در این مسیر از رویههای تجربهشدهی خود در مواجهه با دیگر انقلابها بهره میبرند؛ مانند مواجهه با انقلاب کوبا، انقلاب شوروی و انقلاب چین.
تجربه مقابله با انقلاب کوبا
آمریکا برای مهار و انحراف انقلاب کوبا سوای از مواجههی نظامی، در این اندیشه بود که اگر رهبران انقلاب کوبا را حذف کند، انقلاب مردم کوبا نابود میگردد. از این رو بیش از ۱۰۰ بار فیدل کاسترو رهبر کوبا را ترور کرد اما موفق نشد. از این روش علیه انقلاب ساندنیستها در نیکاراگوا نیز استفاده شد.
این مدل در دههی نخست انقلاب اسلامی در ایران پیاده شد و بیش از ۱۶۰۰۰ شهید ترور پیامد سیاست خصمانهی آمریکا و غرب علیه انقلاب اسلامی بود. اما سیاست حذف رهبران (و به تعبیر سازمان منافقین، سرشاخهها در هر بخش) در نابودی انقلاب اسلامی مؤثر نبود، چه اینکه در فرهنگ اسلامی انقلاب ایران، شهادت انقلابیون عامل تحرک بیشتر کلیت حرکت انقلاب گردید.
تجربه مقابله با انقلاب شوروی
آمریکا و غرب برای مهار انقلاب کمونیستی شوروی، ابتدا آن را در محیط پیرامونی از طریق پیمان ناتو، سنتو و سیتو «تحدید» کردند. سپس در رقابتهای سیاسی – اقتصادی و فرهنگی، به ویژه در رقابت تسلیحاتی، آن را شکست دادند.
در نتیجه با روی کار آمدن گورباچف و اجرای سیاست اصلاح سیاسی- اقتصادی (پروژهی گِلاسنوست و پِرسترویکا) عملاً شوروی تقابل ایدئولوژیک با غرب را کنار نهاد و در برابر غرب زانو زد. این تحقیر موجب واکنش کمونیستهای وفادار به ایدئولوژی لنینیسم شد و آنها علیه گورباچف کودتا کردند، اما کودتا شکست خورد و جناح غربگرا به رهبری بوریس یِلتسین زمام امور را به دست گرفت.
آمریکا و غرب، سرمست از موفقیت در فروپاشی نظام کمونیستی شوروی، این مدل را علیه انقلاب اسلامی ایران نیز پیاده کردند؛ از جریان موسوم به اصلاحطلبان در ایران پشتیبانی نموده و محمد خاتمی رئیسجمهور ایران را همچون گورباچف شناختند.
اقتدار نظام جمهوری اسلامی و اشراف نیروهای انقلاب اسلامی، موجب شکست پروژهی اصلاحات آمریکایی با مدل گورباچفی در ایران شد. موفقیت نیروهای انقلاب اسلامی در شکست پروژهی اصلاحات آمریکایی با مدل گورباچف، منجر به استحکام بیش از پیش نظام و استمرار حرکت انقلاب در یک دههی پس از آن ۱۳۹۲-۱۳۸۲ گردید.
تجربه مقابله با انقلاب چین
آمریکا و غرب برای مهار انقلاب مائوئیستی چین، ابتدا تلاش کردند که مناسبات شوروی و چین را مخدوش کنند. عملاً چین در دورهی مائو و شوروی دورهی خروشچف بر سه مواضع ایدئولوژیک دچار تنش شدند. از این رو شوروی در آسیا، اروپا، آفریقا و آمریکای لاتین، حوزهی نفوذ ایدئولوژیک خود را تعریف کرد و چین نیز با ایدئولوژی مائوئیسم، حوزهی نفوذ ایدئولوژیک متمایز خود را در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین جستوجو کرد. در نتیجه کمونیسم چینی و کمونیسم شوروی، دچار افتراق شدند و راه خود را از هم جدا کردند. این پیروزی نخستین آمریکا و غرب در مواجهه با چین بود.
در مرحلهی بعد، آمریکا و غرب به چین نزدیک شدند و در تعامل با چوئن لای نخست وزیر عصر مائو، زمینهی استحاله انقلاب چین از درون را فراهم کردند. با روی کار آمدن دنگ شیائوپینگ، عملاً کشور چین انقلاب را کنار نهاد و سیاست درهای باز را اجرا کرد؛ چین کمونیست از درون استحاله و به مرور لیبرالیزه شد.
اکنون آمریکا و غرب، مدل استحالهی موفق انقلاب چین را دربارهی ایران مو به مو اجرا میکنند، و ایران امروز در آستانهی اجرایی نمودن سیاست درهای باز، همچون عصر دنگ شیائوپینگ در چین است.
تجربه چینی اصلاحات
دکترین آمریکا در استحاله چین، این بود:
«حفظ پوستهی کمونیستی حکومت چین، و لیبرالیزه کردن اقتصاد و فرهنگ آن از درون، با سرمایهگذاری خارجی در چین و گسترش نفوذ بازار آزاد در اقتصاد آن.»
بازار آزاد، نقطهی مرگ ایدئولوژی مارکسیسم – مائوئیسم بود، چون مالکیت خصوصی و اصل رقابت را میپذیرفت. از این رو با گسترش نفوذ بازار آزاد، ابتدا اقتصاد و سپس اجتماع و فرهنگ چین به مرور لیبرالیزه شد و اکنون از چین کمونیست، تنها و تنها یک پوسته باقی مانده است.
فاز یکم پروژهی استحالهی چین؛ نفوذ در دولت مائو و یاران او
در مرحلهی نخست، آمریکا به نخست وزیر مائو یعنی «چوئن لای» نزدیک شد و او را به اصلاحات لیبرالی ترغیب کرد. بدین ترتیب، چوئن لای مدخل نفوذ آمریکا برای استحالهی چین کمونیست شد.
فاز دوم پروژهی استحالهی چین؛ سیاست درهای باز
اصلاحات آمریکایی در چین، با روی کار آمدن «دنگ شیائوپینگ» آغاز شد. البته در یک دهه کسانی مانند نیکسون و کیسینجر که معماران این استحاله بودند، در تعامل با جریان تجدیدنظرطلب چینی، زمینهی استحاله از درون را فراهم ساختند.
دکترین دنگ شیائوپینگ
دکترین دنگ شیائوپینگ این بود:
«تولید ثروت، از راه اعمال سیاست «درهای باز» به روی غرب»،
با استراتژی:
- «جذب سرمایهی خارجی»،
- «انتقال تکنولوژی از غرب و ژاپن»،
- و «تلاش برای تسخیر بازارهای گوناگون در جهان».
خطمشی دنگ شیائوپینگ
خطمشی دنگ شیائوپینگ، یک خطمشی سلبی بود:
«کنار گذاردن وجوه انقلابی مائوئیسم در حیطهی سیاسی، با قطع تعامل و نفی هر نوع کمک به گروههای انقلابی مائوئیست در جهان، و قطع و نفی انگارههای انقلاب فرهنگی در چین.»
پیامد اصلاحات آمریکایی در چین
شیائوپینگ در سال ۱۳۵۶(ه.ش)، سیاست درهای باز را آغاز نمود و عملاً چین را از یک کشور انقلابی که در صدد صدور ایدئولوژی خود (مائوئیسم) بود به یک کشور غیرانقلابی و عادی تبدیل کرد. ایدئولوژی شیائوپینگ، نه مائوئیسم که «مانیتاریسم» [پولگرایی] و «ولثیسم» [ثروتگرایی] بود. آمریکا و غرب، موفق شدند؛ آنها چین کمونیست ضد مالکیت خصوصی و ضد بازار و ضد پول را به یک کشور مرکانتیلیست [سوداگر] تبدیل کردند. عملاً انقلاب چین، شکست خورد و استحاله شد.
اکنون پس از ۳۸ سال اعمال سیاست درهای باز، کشور چین، فاقد مؤلفهها و شاخصهای انقلابی است. پوستهی چین، یک پوستهی نظام کمونیستی است (با حفظ حزب کمونیست چین)، اما اقتصاد آن (و به تبع آن، فرهنگ چین نیز) بهسرعت، لبیرالیزه شده است. چین ثروت تولید کرد، اما با رواج و شیوع فرهنگ لیبرالیستی و مرکانتیلیستی (سوداگری) در بین مردم خود. آیندهی جامعهی چین، آیندهی یک جامعهی بورژوایی مصرفگراست که حجم تولید ثروت آن، پاسخگوی نیازهای جامعهی عظیم میلیاردی آن نخواهد بود.
نکته
دکتر نایل فرگوسن، استراتژیست اقتصادی نزدیک به جمهوریخواهان در آمریکا، در کتاب «خیزش پول» در فصل آخر مینویسد: «چین، دنبالهی آمریکاست. داستان گربهسگ [اشاره به انیمیشنی تلویزیونی که در آن، یک حیوان ترکیبی، که بخش جلوی آن، از کمر به جلو، سگ است و از کمر به عقب، گربه است] تصویر مناسبات آمریکا و چین امروز است. چین اکنون یک قطب سرمایهگراست که به آمریکا وام میدهد. چین و آمریکای امروز، مکمل هم هستند و یک پیکر واحد شدهاند، پیکرهای که من آن را «چیمریکا» [ترکیب دو نام چین و آمریکا] مینامم.»
در واقع چین امروز، چنان استحاله گردیده، که به بخشی از ساختار نظام سرمایهداری جهانی، تبدیل شده است.
رؤیای چینی اصلاحات در ایران
از سال ۱۳۸۰ و با آغاز دور دوم اصلاحات (خاتمی) در ایران، و در نتیجهی اشراف اطلاعاتی استراتژیک نیروهای انقلاب اسلامی به طرح اصلاحات آمریکایی با مدل گورباچف در شوروی، که به شکست آن انجامید، جریان ریویزیونیست (تجدیدنظرطلب)، مدل دیگری را در دستور کار خود قرار داد: مدل و تجربهی چینی اصلاحات.
کانون نفوذ جریانی
مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، که از مدتها قبل، میزبان محمود سریعالقلم- عنصر مشکوک اجلاس بیلدربرگ و داووس- بود، رسماً سردبیری مهمترین نشریهی حوزهی تصمیمسازی نظام، یعنی فصلنامهی راهبرد را به وی واگذار کرد.
محمود سریعالقلم، استاد روابط بینالملل دانشگاه شهید بهشتی، که همزمان در دانشگاه امام صادق(ع) و دانشگاه عالی دفاع ملّی برای تدریس دعوت میشد، و در وزارت دفاع دورهی علی شمخانی و دبیرخانهی شورای عالی امنیت ملی طرف مشورت بود، در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، عملاً پروژهی چینی شدن رویهی اصلاحات در ایران را کلید زد.
وی که مقبول حسن روحانی بود، توانست با القاء ضرورت کپیبرداری از مدل چینی اصلاحات، طرح انطباق کامل استراتژی ملی ایران با رویههای استراتژی ملی چین را به مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص بقبولاند. این پروژه در مرکز تحقیقات استراتژیک پذیرفته شد و از آن پس، محور اصلی بخش عمدهای از پروژههای پژوهشی آن مرکز گردید.
برای این منظور، مرکز تحقیقات استراتژیک، پروژهای را سفارش داد که در سال ۱۳۸۳ توسط بهزاد شاهنده و جواد طاهایی، به اتمام رسید و در تیراژ محدود (۱۰۰۰ نسخه) منتشر شد. نام این پروژه، مبیّن این بود که مرکز تحقیقات استراتژیک، مانیفست خود را به عنوان سند مرجع استراتژی ملّی ایران، تهیه نموده است: «چین نو، دنگ شیائوپینگ و اصلاحات»
کتاب چین نو، با پیشگفتار حسن روحانی منتشر شد. وی پیشگفتار کتاب را با این پرسش، آغاز کرد: «آیا استراتژی دنگ شیائوپینگ میتواند الگویی برای دیگر کشورهای در حال توسعه باشد؟» او سپس به سراغ مبحث ضرورت و اهمیت ثروت ملّی رفته و موفقیت چین را در تولید ثروت ملّی میستاید و در نهایت، نتیجهگیری میکند: «اینک با عنایت به تجربهی چینی توسعه، میتوان شرط کلیدی تحول در بسیاری از کشورهای در حال توسعه را فهم مشترک رجال سیاسی و نخبگان فکری از شرایط داخلی یک کشور و شرایط حاکم بر منظومهی جهانی دانست. … آنچه کشورهای در حال توسعه میتوانند از تجربهی چینی توسعه بیاموزند، تعیین وزن رشد اقتصادی، ورود به صحنهی جهانی شدن، گسترش آزادیهای مدنی، و انتخابات آزاد، در فازبندیهای متوالی استراتژی ملّی است.»
در واقع کتاب چین نو، نقشهی راه جریان لیبرال مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص، در استحالهی جمهوری اسلامی، از کشوری انقلابی به کشوری ذوب در نظام سلطهی غرب است.
دکترین اصلاحات چینی در ایران
جریان لیبرال، در طول ۱۴ سال اخیر، روند اصلاحات چینی را تئوریزه کرده و آن را آدابته (روزآمد و بومی ایران) نموده است. محورهای آن به اجمال، از قرار زیر است:
- در بازهی ۸۲-۱۳۸۰ در فضای نکوهش رسانهای پیادهسازی مدل گورباچف و اصلاحات شوروی در عصر محمد خاتمی در ایران، محمود سریعالقلم موفق شد که مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص را به سمت مدل اصلاحات چینی سوق دهد.
- در ۸۳-۱۳۸۲ پروژهی چین نو در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع، تعریف و تدوین شد و با مقدمهی حسن روحانی منتشر گردید.
- رؤیای چینی اصلاحات در نوشتهها و گفتههای محمود سریعالقلم و حسن روحانی از ۹۴-۱۳۸۳ به ترتیب زیر، مطرح و به مرور، اجرا شد:
□ الف- معرفی شخصیت چوئنلای به عنوان مدخل تجدیدنظرطلبی در چین. چوئنلای که نخستوزیر مائو بوده، پس از او با نیکسون، ارتباط برقرار کرد و حرکت چین به سمت غرب را کلید زد. محمود سریعالقلم در سالهای اخیر در دولت یازدهم، بارها در جمع مدیران دولتی به تبیین شخصیت و عملکرد چوئنلای پرداخته است که بخشهایی از آن در فضای سایبر موجود است.
□ ب- معرفی شخصیت دنگ شیائوپینگ رئیسجمهور چین و معمار سیاست درهای باز در دههی ۸۰-۱۹۷۰ توسط سریعالقلم و روحانی. عملاً امروز حسن روحانی، همچون دنگ شیائوپینگ در دههی ۱۹۷۰ خود را معمار سیاست درهای باز در ایران کنونی میداند.
□ پ- معرفی ایدئولوژی «دنگیسم» به عنوان ایدئولوژی اصلاحات، در قالب کتاب چین نو در سال ۱۳۸۳ در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص.
□ ت- تطبیق روند اصلاحات در ایران با تجربهی چینی توسعه، از سوی سریعالقلم و روحانی.
□ ث- دنگ شیائوپینگ، سیاست انقلابی را کنار نهاد و ختم انقلاب را اعلام کرد. حسن روحانی نیز رسماً در سال ۱۳۸۴ با تفکیک انقلاب اسلامی از جمهوری اسلامی، ختم انقلاب را اعلام نمود:
«میخواهیم انقلاب اسلامی باشیم یا جمهوری اسلامی؟ اگر انقلاب اسلامی باشیم باید انقلاب را صادر کنیم، اما اگر جمهوری اسلامی هستیم در داخل به تولید ثروت میپردازیم… ما انقلاب کردیم که به جمهوری اسلامی برسیم، پس نباید به گذشته رجعت کنیم.»
نکته یکم
اقتضای این سخن این است:
اگر ما انقلاب اسلامی نیستیم و از این پس فقط جمهوری اسلامی هستیم، در نتیجه رهبر انقلاب اسلامی نیز نیاز نداریم و رئیس جمهوری اسلامی کافی است.
اگر ما دیگر انقلاب اسلامی نیستیم و فقط جمهوری اسلامی هستیم، پس برای پاسداری از انقلاب به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی نیازی نداریم و ارتش برای جمهوری اسلامی کافی است.
اما آیا انقلاب اسلامی خاتمه یافته است؟ پاسخ این پرسش را در کلام امام خمینی(ره) و امام خامنهای میتوان یافت. اینکه در دو سال اخیر پس از قید جملهی «من انقلابیام» مفهوم انقلاب در بیانات امام خامنهای طنین گستردهای یافته است، میتواند واکنشی به این تجدیدنظرطلبی باشد. معظمله در دههی فجر ۱۳۹۴ در دیدار فرماندهان نیروی هوایی ارتش فرمودند:
«انقلاب زنده است و ما در نیمهی راه انقلابیم…. هدفِ عدالت اجتماعی، هدفِ تحقّق زندگی اسلامی بهمعنای واقعی، هدفِ تشکیل یک جامعهی اسلامی، … هدف اینها است؛ ما به این هدفها هنوز نرسیدهایم و در نیمهی راه این هدفها هستیم. بایستی حادثهی انقلاب و حقیقت انقلاب، دائم در ذهن و دل ما زنده باشد؛ باقی باشد. جبههی دشمن اتّفاقاً، روی همین نقطه تکیه دارد. اینکه در خبرهای خارجی میبینید که فلان سیاستمدار آمریکایی گفته است که ما نظام جمهوری اسلامی را تغییر رژیم نمیخواهیم بدهیم، بلکه تغییر رفتار میخواهیم بدهیم، تغییر رفتار یعنی همین؛ یعنی تا حالا رفتار نظام جمهوری اسلامی رفتار انقلاب بود، رفتار انقلابی بود، در خدمت انقلاب بود، میخواهیم این را تغییر بدهیم. من به دیپلماتهای خودمان هم که چند ماه قبل از این، اینجا جمع بودند گفتم که اینها از اسم جمهوری اسلامی خیلی باکی ندارند؛ حتّی از اینکه یک عمامهبهسری در رأس جمهوری اسلامی باشد هم باکی ندارند؛ اگر چنانچه جمهوری اسلامی محتوای خود را از دست بدهد، اسلامی بودن را و انقلابی بودن را از دست بدهد، اینها با آن کنار میآیند. آنچه با آن دشمنی دارند عبارت است از محتوای جمهوری اسلامی؛ جبههی دشمن اینجور است. همهی تلاش آنها این است که حرکت جمهوری اسلامی را به سمت هدفهای الهی و اسلامی، هدفهای عزّتآفرین و قدرتآفرین از بین ببرند؛ دنبال این است که سلطهی خود را بر این کشور دوباره تجدید کند … امروز جبههی دشمن دنبال این است … آنچه فعلاً در دستور کار او است جنگ نرم است. هدف جنگ نرم این است که مؤلّفههای قدرت را از یک کشوری بگیرد و سلب کند … احیاء انقلاب در ذهنها، حفظ و حراست از تفکّر انقلابی و جهتگیری انقلابی در عمل، در بیان، در رفتار، در تصمیمگیریها و در مقرّرات و قوانین؛ اینها کارهایی است که میتواند جلوی آن وضعیّت دهشتناک را بگیرد؛ میتواند ملّت را در همین جادّهی استحکام و استقراری که دارد، پیش ببرد.»
نکته دوم
کلیات روند انقلابزدایی از عرصهی سیاسی چین را میتوان در کتاب چین نو دید.
□ ج- حرکت برای اجرای سیاست های درهای باز با الگوگیری از چین.
در سال ۱۳۹۲ در انتخابات ریاست جمهوری دورهی یازدهم، حسن روحانی با نمایش یک کلید در تلویزیون، توجه مردم را به سمت حل مشکلات معیشتی آنها با کلید تدبیر جلب کرد.
کلید مزبور یک نشانه بود:
ـ اولاً واکنشی به ارسال کلید توسط ریگان در ماجرای مک فارلین بود، به این معنی که اکنون کلید رابطه با غرب از سوی ایران در قفل درهای بین ایران و آمریکا چرخانده میشود.
ـ ثانیاً نشانهی این بود که با این کلید مقرر است «درهای ایران» به سوی غرب باز شود.
غرب در دورهی ۹۲-۱۳۸۵ با ایجاد حجم انبوه تحریمها فشاری را اعمال کرد که جامعهی ایران را همزمان با برداشتن تحریمها، به گشودن درها به روی غرب ترغیب کند.
در دورهی پسابرجام در ایران، جو موجود در افکار عمومی مردم، بین برداشته شدن تحریمها و باز شدن درها به روی غرب، نمیتواند تفکیک کند. در واقع با منطق هگلی؛
ـ آنچه غرب در هماهنگی با اصلاحطلبان در ایران انجام داد، یعنی تحریمها، حکم «تز» را داشت.
ـ اقبال عمومی به کلید تدبیر حسن روحانی در زدودن تحریمها به معنی «آنتی تز» بود.
ـ و در نتیجه، نهادینه شدن «سیاست درهای باز» در ایران را میتوان «سنتز» این معادله خواند.
در واقع منظور حسن روحانی از برد – برد در دادهها و ستاندههای پروندهی هستهای، دستیابی به مقدمات گشودن درهای کشور به روی غرب بود.
نکته
سیاست انقلاب اسلامی هیچگاه سیاست درهای بسته نبوده است. این تلاش استکبار در منزوی نشان دادن ایران است که نگرانی نظام سلطه را از صدور انقلاب مینمایاند. مبحث صدور انقلاب، خود یکی از مصادیق سیاست درهای باز انقلاب اسلامی است. اما دو نوع سیاست درهای باز مطرح است:
ـ سیاست باز نمودن درها به بیرون. این سیاست، مطمع نظر انقلاب اسلامی است که مظاهر آن در سوریه، لبنان، فلسطین، عراق و یمن دیده میشود.
ـ سیاست باز نمودن درها به درون. این سیاست دنگ شیائوپینگ بود که اکنون توسط حسن روحانی در ایران اعمال و اجرا میشود. پرسش اساسی این است: چه درهایی باز میشود؟ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی یا … ؟ گشایش درها به سمت داخل تا چه حد و در چه بازهی زمانی استمرار و امتداد مییابد؟
□ چ- در مدل چینی توسعه (اصطلاحی که حسن روحانی در مقدمهی کتاب چین نو نوشته است) نظام چین با پوستهای کمونیستی باقی ماند و مغز آن لیبرالیستی شد. امام خامنهای در دههی فجر ۱۳۹۴ هشدار دادند که دشمن با اینکه یک عمامهبهسر در رأس کشور باشد مشکلی ندارد؛ با اسلام و انقلاب مشکل دارد.
خطر استحاله در مدل چینی توسعه این است که پوستهی نظام جمهوری اسلامی و ظاهر آن اسلامی بماند اما محتوای آن کاملاً لیبرالیزه شود.
دولت یازدهم در این باره هم، رد خود را بر جای گذارده است: در حالی مسئولان دولت یازدهم، مدام از عمل به سیاستهای ابلاغی اقتصاد مقاومتی از سوی امام خامنهای میگویند، که بنا به سخنان سخنگوی دولت در تیرماه ۱۳۹۴ در پاسخ به پرسش خبرنگار سیمای جمهوری اسلامی دربارهی نگاشتن قانون برنامهی ششم توسعه، وی اذعان نمود که کتاب «نظامهای اقتصادی» که توسط رئیس جمهور (در سال ۱۳۸۹ در مرکز تحقیقات استراتژیک مجمع تشخیص) نوشته شده است، مبنای برنامهی ششم است. در صفحهی ۷۸۲ این کتاب رسماً نوشته شده است که «مکتب نئوکینزیها با الگوی مطلوب توسعهی جمهوری اسلامی قرابت دارد» و عملاً برنامهی ششم مبتنی بر انگارههای لیبرالیستی مکتب نئوکینزی طراحی و اجرا میشود نه اقتصاد مقاومتی. با این هدفگذاری، در آینده از جمهوری اسلامی فقط یک نام باقی میماند و عملاً به یک نظام لیبرال مانند چین تبدیل میشود.
توجه به مواضع صریح محمود سریعالقلم در ماههای اخیر در ضرورت سیاست درهای باز مدل دنگ شیائوپینگ، و همچنین مواضع شفاف و گستاخانهی وزیر راه و شهرسازی در بهمن و اسفند ۱۳۹۴ در تطهیر لیبرالیسم اقتصادی، جهتگیری دولت یازدهم را در لیبرالیزاسیون نظام اسلامی مینمایاند.
۴ـ سیاست درهای باز رو به داخل در عمل:
- درهای باز اقتصادی ـ مالی ـ تجاری
- درهای باز فرهنگی ـ هنری ـ علمی
- درهای باز اجتماعی
- درهای باز سیاسی