چندی بود که خبر بازگشایی سفارت بریتانیا در ایران پس از اتفاقات آذرماه سال ۹۰ که منجر به بسته شدن این سفارتخانه شده بود، قوت گرفته بود که در نهایت در شهریورماه امسال این سفارتخانه مجدداً بازگشایی شد.
سفارتخانهای که در فتنهی سال ۸۸ نقش فعالی از خود نشان داده بود و از ابتدا دارای دو مشکل اساسی بود. اول به خاطر موضوع اسناد کم اعتبار مالکیت انگلستان بر زمینهای باغ قلهک که سفارتخانه در آن قرار دارد و دوم وجود عناصر پلید و خبیث بریتانیایی که در طول بیش از سه صده همیشه ناجوانمردیهای بیشماری را علیه مردم مظلوم ایران روا داشتهاند. در این راستا بنا داریم در این نوشته به یکی از این اتفاقات تلخی که این کشور خبیث بر مردمان ایرانزمین رقمزده است، با ارائهی اسناد و مدارک مستدل، بپردازم.
در بین بیشمار بدطینتیها و موذیگریهای امپراتوری بریتانیا شاید به جرئت بتوان گفت که بزرگترین جنایت این کشور در قبال ایران و حتی در قبال سایر مستعمرات خود در طول یکصد سال اخیر، موضوع هولوکاستی است که در ایران رقم زده است.
در ماجرای هولوکاست ایرانی تعداد بسیار کثیری از هموطنان عزیزمان جانشان را به طرز وحشتناکی از دست دادند اما این موضوع برای دههها در کنجی پنهان نگاه داشته شد بهطوریکه امروز نیز رسانهها آنطور که باید در این رابطه به روشنگری و اطلاعرسانی نمیپردازند.
ماجرا از سال ۱۹۱۴ و ۸ روز پس از تاجگذاری احمدشاه قاجار شروع میشود زمانی که آغاز جنگ جهانی اول بود. درحالیکه ایران بههیچعنوان در جنگ دخالتی نداشت و اعلام بیطرفی نیز کرده بود، نیروهای بریتانیا از جنوب و غرب – نیروهای شوروی از شمال و عثمانی از شمال غرب ایران را به محاصره و اشغال خود درآوردند. این اشغال با فروپاشی روسیه تزاری و وقوع انقلاب بلشویکی در فوریه سال ۱۹۱۷ از طرف روسها و سپس خروج عثمانیها به اتمام میرسد و آنها خاک ایران را ترک میکنند. دراینبین اما بریتانیا به بهانهی اینکه ایران ممکن است به آلمان کمک کند به تمام ایران نفوذ کرده و این کشور را به اشغال فیزیکی و سراسری خود درمیآورد. نیروهای بریتانیایی در سالهای نفوذ و اشغال ایران، تمام محصولات کشاورزی ایرانیان را به قیمتی بالا خریداری کردند و اگر کشاورزی به تقاضای فروش محصولاتش به نیروهای انگلیسی پاسخ منفی میداد آنها وی را با تهدید و ارعاب وادار به فروش محصولاتش میکردند و بدین ترتیب آذوقهای برای مصرف مردم باقی نماند و مردم به شدت دچار کمبود آذوقه شدند. به درخواست دولت ایران و برای جبران کمبود آذوقه جمعیت ۲۰ میلیون نفری ایران، قرار شد که محمولههای آذوقه از کشورهای دیگر مانند هند و آمریکا وارد ایران شوند اما بریتانیا مانع از این کار شد و اجازه نداد حتی یک گونی گندم وارد کشور شود! [۱]
همچنین به دلیل عدم رعایت بهداشت نیروهای بریتانیایی و عدم وجود مکانهایی مناسب جهت بهداشت فردی و کمبود امکانات و آشوب و شروع قحطی در کشور، بیماری وبا و آنفولانزا نیز در ایران شیوع یافت.[۲]
در پی این اتفاقات قحطی بیسابقهای سراسر کشور را درنوردید و قیمت محصولات کشاورزی جهشی ۱۰۰ برابری پیدا کرد بهگونهای که قیمت هر خروار گندم از ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جو از ۲ تومان به ۲۰۰ تومان افزایش یافت و تقریباً فقط به جز طبقهی بسیار مرفه جامعه، دیگرِ افراد و خانوادهها قادر به خریدن و تهیه حداقل مایحتاج روزانهی خود نیز نبودند.
شاید برای بازگویی شرایط آن دوران بهتر باشد که چند جمله از شاهدان عینی آن واقعه بیان شود تا بدین ترتیب عمق فاجعه بیشازپیش نمایان گردد.
کرنل داناهو (افسر ارشد نیروهای بریتانیا در غرب ایران) در کتاب خاطرات خود مینویسد:
«اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتادهاند. در میان انگشتان چروکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کندهاند و یا ریشههایی که از مزارع در آوردهاند به چشم میخورد؛ با این علفها میخواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. درجایی دیگر، پابرهنهای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دستوپا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک میشد میخزید و درحالیکه نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس میکرد»[۳]
در ۱۴ فوریه ۱۹۱۸، دکتر ساموئل جردن، رئیس کالج آمریکا در تلگرافی چنین مینویسد:
«تنها در تهران ۴۰ هزار بینوا وجود دارد. مردم، مردار حیوانات را میخورند. زنان نوزادان خود را سر راه میگذارند.»[۴]
جعفر شهری نویسنده و شاهد این قحطی بزرگ مینویسد:
«در همین قحطی نیز بود که نیمی از جمعیت پایتخت از گرسنگی تلف شده، اجساد گرسنگان در گوشه و کنار کوچه و بازار هیزموار بر روی هم انباشته شده، کفنودفن آنها میسر نمیگردید و قیمت گندم از خرواری ۴ تومان به ۴۰۰ تومان و جو از من ۲ تومان به ۲۰۰ تومان رسیده، هنوز دارندگان و محتکران آنها حاضر به فروش نمیشدند»
میرزا خلیل خان ثقفی (پزشک دربار) در خاطرات خود از اوضاع حاکم بر تهران میگوید که نشاندهندهی عمق فاجعه در پایتخت است:
«از یکی از گذرگاههای تهران عبور میکردم. به بازارچهای رسیدم که در آنجا دکان دمپختپزی بود. رو به روی آن دکان، دو نفر زن پشت به دیوار ایستاده بودند. یکی از آنها پیرزنی بود صغیرالجثه و دیگری زنی جوان و بلندقامت. پیرزن که صورتش باز بود و کاسه گلینی در دست داشت، گریهکنان گفت: ای آقا، به من و این دختر بدبختم رحم کنید؛ یک چارک از این دمپخت خریده و به ما بدهید، مدتی است که هیچکدام غذا نخوردهایم و نزدیک است از گرسنگی هلاک شویم.
گفتم: قیمت یک چارک دمپخت چقدر است تا هرقدر پولش شد، بدهم خودتان بخرید. گفتند: نه آقا، شما بخرید و به ما بدهید چون ما زن هستیم، فروشنده ممکن است دمپخت را کم کشیده و ما متضرر شویم. یک چارک دمپخت خریده و در کاسه آنها ریختم. همانجا مشغول خوردن شدند و به طوری سریع این کار را انجام دادند که من هنوز فکر خود را درباره وضع آنها تمام نکرده بودم، دیدم که دمپخت را تمام کردند. گفتم: اگر سیر نشدهاید یک چارک دیگر برایتان بخرم، گفتند: آری بخرید و مرحمت کنید، خداوند به شما اجر خیر بدهد و سایهتان را از سر اهلوعیالتان کم نکند.
قحطی بزرگ در ایران مردم را به مردارخواری واداشته بود. از آنجا گذشتم و رسیدم به گذرِ تقیخان. در گذر تقیخان یک دکان شیربرنج فروشی بود. در روی بساط یک مجموعه بزرگ شیر برنج بود که تقریباً ثلثی از آن فروخته شد و یک کاسه شیره با بشقابهای خالی و چند عدد قاشق نیز در روی بساط گذاشته بودند. من از وسط کوچه رو به بالا حرکت میکردم و نزدیک بود به دکان برسم که ناگهان در طرف مقابلم چشمم به دختری افتاد که در کنار دیواری ایستاده و چشم به من دوخته بود.
دفعتاً نگاهش از سوی من برگشت و به بساط شیربرنج فروشی افتاد. آن دختر، شش، هفت سال بیشتر نداشت. لباسها و چادرش پارهپاره بود و چشمان و ابروانش سیاه و با وصف آن اندام لاغر و چهره زرد که تقریباً به رنگ کاه درآمده بود بسیار زیبا بود.
همین که نگاهش به شیربرنج افتاد لرزشی بسیار شدید در تمام اندامش پدیدار گشت و دستهای خود را به حال التماس به جانب من و دکان شیربرنج فروشی که هر دو در یک امتداد قرار گرفته بودیم دراز کرد و خواست اشارهکنان چیزی بگوید اما قوت و طاقتش تمام شد و درحالیکه صدای نامفهومی شبیه به ناله از سینهاش بیرون آمده، به روی زمین افتاد و ضعف کرد.
من فوراً به صاحب دکان دستور دادم که یک بشقاب شیربرنج که رویش شیره هم ریخته بود آورده و چند قاشقی به آن دختر خوراندیم. پسازاینکه اندکی حالش به جا آمد و توانست حرف بزند. گفت: دیگر نمیخورم، باقی این شیربرنج را بدهید ببرم برای مادرم تا او بخورد و مثل پدرم از گرسنگی نمیرد»
پس از فاجعهی عظیمی که دولت فخیمهی بریتانیا در ایران رقم زد، در سرشماری که در سال ۱۹۲۱ از مردم ایران انجام شد جمعیت کشور از حدود ۲۰ میلیون نفر به حدود ۱۰.۵ میلیون نفر کاهش پیدا کرده بود و این موضوع حاکی از قتلعام شدن نزدیک به ۹.۵ میلیون نفر ایرانی توسط دولت انگلستان بود. همچنین جمعیت تهران که در سال ۱۹۱۴ میلادی چیزی در حدود ۵۰۰ هزار نفر برآورد شده بود در سال ۱۹۲۱ به ۲۰۰ تا ۱۵۰ هزار نفر کاهش یافته بود.[۵]
چیزی در حدود ۴۰ سال به طول انجامید تا جمعیت ایران دوباره به ۲۰ میلیون نفر افزایش پیدا کند.
بریتانیایی که در گذشتههای نه چندان دور مسبب اصلی بزرگترین هولوکاست تاریخ در دنیا بود امروز دوباره سفارتش در پایتخت کشوری باز میشود که قربانی این بزرگترین هولوکاست تاریخ است، بریتانیایی که بر اساس آخرین برآوردهای اندیشکدههای ایرانی[۶] نزدیک به ۱۴ تریلیون دلار (معادل بودجهی ۱۱ سال دولت ایالاتمتحده) به ایران خسارت زده است.
از قدیم گفتند آزموده را آزمودن خطاست. حال برخی اساتید محترم لیبرالیست غربزده میتوانند این فاجعهی عظیم را در زیر لوای آن اسمهای «ایسمدار» بررسی و تحلیل کنند اما فراموش نکنند که سیاستهای غرب، خاصه انگلستان، هیچگاه در راستای منافع ملی کشورهای منطقه و بخصوص دول شیعه و اللخصوص ایران تعریف نشده و نمیشود.
فاجعهی عظیم هولوکاست ایرانی در یکصدسال قبل نمونهای از نفوذ دشمن و پیامدهای آن را پیش روی متفکرین و مردم ایران قرار میدهد.
کشورهای استعمارگر امروزه نیز در پی نفوذ و اشغال کشورهای ضعیفتر میباشند اما نوع اقدام آنها از موضع قدرت سخت (Hard power) عمدتاً تبدیل به استفاده از قدرت نیمهسخت (Semi hard power) و قدرت نرم (Soft power) شده است.
اینکه چرا این کشورها همیشه در پی اشغال هستند را در دکترین سیاست خارجی این کشورها میتوان جستجو کرد دراینبین شاید سخنان مالتوس (اقتصاددان و جامعهشناس انگلیسی) نمونهی خوبی برای بیان آن باشد:
«…هر ۲۵ تا ۵۰ سال جمعیت بریتانیا دو برابر خواهد شد اما سرزمینهای این کشور دو برابر نمیشوند و این منجر به درگیری بین افراد و مردم این کشور خواهد شد. پس یا باید جمعیت زیاد نشود و یا باید سرزمینهای بریتانیا را گسترش داد …»
وی به صراحت بر طبل استعمارگرایی و سیاست امپریالیستی انگلستان میکوبد و آن را تنها راه نجات مردم و کشورش در جهت تأمین نیازهای عمومی مردم و جلوگیری از درگیریهای قومی در آن کشور میداند.
سیسیل رودز از سیاستمداران معروف این کشور نیز در کتاب «تاریخی برای سرمایهداری» خود، مینویسد:
«دیروز در سخنرانی شرکت داشتم با حرارت حرف میزدند و مضمون تمام حرفها، تلاش برای نان بود و آنگاه بیشازپیش پی به اهمیت امپریالیسم بردم ایدهای که به آن دست یافتم راهحلی برای مشکلات اجتماعی بود ما دولتمردان استعماری برای اینکه ۴۰ میلیون سکنهی پادشاهی متحدهی بریتانیا را از یک جنگ داخلی خونین نجات دهیم سرزمینهای جدیدی را باید به دست آوریم تا مشکل اضافهی جمعیت حل شود و بازارهای جدیدی برای کالاهای تولید شده در کارخانههایمان فراهم کنیم همانطور که همیشه گفتم امپراتوری راهحلی برای مسئلهی نان است اگر میخواهیم جنگ داخلی نداشته باشیم باید امپریالیست شویم.»[۷]
جالب اینکه تا همین سه دهه قبل نام آقای رودز بر روی کشور زیمباوه (یکی از مستعمرات بریتانیا) بود و جهانیان آن کشور را به اسم رودزیا میشناختند!
البته کارنامهی این کشور امپریالیستی سیاهتر از این مطلب میباشد به گونهای که شاید یکی از امروزیترین نمونههای اثرات اقدامات این کشور در منطقه را، وجود گروههای تکفیری مانند داعش- بوکوحرام و القائده دانست که بعد از گذشت ۲۵۰ سال از حمایتهای این کشور از افرادی چون محمد بن عبدالوهاب و شستشوی مغزی آنها[۸]، اکنون فرزندان و رهروان آن فرد دستآموز تفکرات لندننشینان، چندین کشور منطقه از شمال آفریقا تا عمق خاک آسیا و تا مرز چین را دچار تنش و درگیری کردهاند و این تنشها امروز تا قلب اروپا نیز کشیده شده است.
فاجعهی هولوکاست ایرانی به قدری بزرگ و تکاندهنده بود که دولت انگلستان پس از یکصد سال هنوز اقدام به آزادسازی اسناد طبقهبندیشده دربارهی این حادثه نکرده است و مدتی پیش اعلام کرد که تا سال ۲۰۵۳ نیز این اسناد از طبقهبندی اسناد محرمانه خارج نخواهند شد.[۹]
این نکته لازم به ذکر است که کشورها عمدتاً بعد از ۳۰ – ۵۰ و یا ۶۰ سال اسناد طبقهبندیشده و فوق محرمانه را آزادسازی میکنند. در اینجاست که انسان حیران میشود که انگلیسیها چه چیزی را در این اسناد از مردم ایران و جهان پنهان کردهاند و چرا تا این اندازه از افشای این اسناد واهمه دارند؟ دشمن یک قرن پیش با استفاده از قدرتمندترین ابزار خود که همانا دکترین «قدرت سخت» بود به ایران نفوذ کرد و آن فاجعهی عظیم را به راه انداخت به گونهای که خودش هم بعد از گذشت بیش از یکصده، هنوز جرئت افشای حتی بخشی از اسناد آن فاجعه را ندارد.
امروز اما قدرت اول کشورهای سلطهگر تنها نیروی نظامی نیست بلکه استفاده از قدرت نیمه سخت و قدرت نرم است که به دلایل متعدد برای آنها بهصرفهتر، آسانتر و کمهزینهتر است.
شاید اهمیت این مطلب را در سخنان آقای کالین پاول (وزیر امور خارجهی اسبق آمریکا) به خوبی بتوان دریافت:
«من نمیتوانم داشتهای با ارزشتر از دوستی با رهبران آتی دنیا که در اینجا (آمریکا) تحصیل کردهاند برای کشور خودمان نام ببرم.»[۱۰]
البته اجرای این استراتژی بین سالهای ۵۸ تا ۸۸ میلادی توسط آمریکا در شوروی انجام شد و ۵۰ هزار نخبهی روسی در قالب تبادل دانشجو از آمریکا دیدن کردند که بعدها همین نخبگان از عناصر اصلی حکومت شوروی شده و سپس موجبات فروپاشی آن را فراهم آورند.
خیلی طبیعی است که آمریکا و بریتانیا و برخی دول همپیمان آنها، بجای استفاده از قدرت سخت که پرهزینه و دارای تبعات غیرقابلپیشبینی است، از قدرت هوشمند (تلفیق قدرت سخت و قدرت نرم) برای به زانو درآوردن کشورهای هدف استفاده کنند. بدین ترتیب این کشورها با بازگشایی سفارتخانههایشان در کشورهای هدف مانند کوبا- ایران و … طبق استراتژی که بیان شد، شروع به نفوذ در بین نخبگان جامعه میکنند و بعد از چند سال به گفتهی آقای فریدمن، مینشینند و از هزاران کیلومتر دورتر و بدون کمترین هزینهی نظامی و تلفات نیروی انسانی، شاهد فروپاشی نظامهای مخالف خواهند شد.
استراتژی قدرت هوشمند (smart power) شاید بهترین و کمهزینهترین روش در بین سایر روشها باشد به گونهای که آمریکا با هزینهی سالانه حدود یک میلیارد دلار در طی چند سال اخیر توانسته تا حدی در این عرصه موفق عمل کند (انحراف انقلابهای منطقهای) این در حالی است که بودجهی نظامی این کشور ۴۵۰ تا ۵۰۰ برابر این میزان است و در سالهای اخیر نیز ناکارآمدی استفاده از این دکترین (قدرت نظامی) بخصوص در کشورهای منطقه بر همگان مشهود بوده است.
اما آنچه که مهم است این است که نفوذ چه از طریق قدرت سخت کشورهای استعمارگر و یا چه از طریق قدرت نرم و بازگشایی سفارتخانه و بورسیه کردن تعدادی نخبه و تربیت آنها با افکار لیبرالی و الحادی غربی و اعزام آنها به عنوان پیادهنظامان نیابتی آمریکا و غرب به داخل کشور، و چه اگر این نفوذ از طریق رسانهها و پخش برنامههای ماهوارهای در بین تودههای غیر نخبهی کشور صورت گیرد، درهرصورت یک نتیجه خواهد داشت و آن بروز «هولوکاست ایرانی» است.
با همین استراتژی «روباه پیر» در قلب پایتخت ایران اسلامی سفارتخانهاش را مجدداً راهاندازی میکند و به خبرنگاران نیز اجازهی فیلمبرداری و مصاحبه نمیدهد و در کمال پررویی از ایران مطالبهی خسارت نیز میکند.
یقیناً این کشور برای رضای دل مردم ایران به بازگشایی این سفارتخانه اقدام نکرده است و به خوبی به توصیه آقای توماس فریدمن (ژورنالیست – سیاستمدار و ستوننویس روزنامهی واشینگتن پست) گوش داده است. وی چندی قبل بهترین راه برای نفوذ و نابودی انقلاب ایران را بازگشایی سفارتخانه و یا حتی کنسولگری آمریکا (یا انگلستان) در ایران و جذب ۵۰ هزار نخبهی ایرانی و اعطای بورس تحصیلی به آنها، بیان کرده بود تا به گفتهی وی با بازگشت این نخبگان غربزده به ایران و گرفتن سمتهای دولتی و حکومتی، به مرور موجبات فروپاشی نظام حاکم و برقراری نظامی همسو با سیاستهای آمریکا و بریتانیا را فراهم آورند.
البته قدم اول و سخت کار برای نفوذ، بازگشایی چنین سفارتخانهای بود که این مهم در شهریورماه ۹۴ اتفاق افتاد.
شاید اگر از هر ایرانی سؤال شود که کشوری که در طول صدههای اخیر بیشترین ضرر را به ایران رسانده است کدام کشور است، مردم هوشمند ایران حتی بدون داشتن اطلاع از هولوکاست ایرانی، جواب خواهند داد: «انگلستان»
«الی ویزل» این نظریهپرداز هولوکاست یهودیان و بزرگترین دروغگوی قرن، در جملهای تأملبرانگیز و عمیق، میگوید:
«هولوکاست، راز تمام رازهاست»
پینوشت:
[۱] کتاب قحطی بزرگ- نوشتهی محمدقلی مجد- ترجمه محمد کریمی- صفحه ۲۴ الی ۲۶ و ۱۳۱
[۲] همان- صفحه ۷۸
[۳] همان- صفحه ۵۳
[۴] همان-صفحه ۴۵
[۵] همان- صفحه ۵۰
[۶] اندیشکدهی یقین
[۷] کتاب تاریخی برای سرمایهداری- سال ۱۸۹۵- صفحهی ۱۳۸
[۸] کتاب خاطرات مستر همفر- جاسوس ادارهی مستعمرات بریتانیا در قرن هجدهم
[۹] فصلنامهی تاریخ معاصر ایران- شمارهی ۲۵- بهار ۱۳۸۲- صفحات ۱۸۹ و ۱۹۰
[۱۰] مقالهی قدرت نرم و آموزش عالی- نوشتهی جوزف نای- دانشگاه هاروارد – لینک