Quantcast
Viewing all articles
Browse latest Browse all 270

بررسی جایگاه فرار در تمدن غرب در گفتگو با حسام‌الدین حائری‌زاده (عضو هیئت علمی اندیشکده یقین)

تبیین تمایز دو مؤلفه «فرار» و «هجرت» در فرایند جامعه‌سازی / فرار در ذات تمدن‌سازی است

 

مقوله‌ی فرار با تمدن‌سازی عجین است. این گزاره‌ای استراتژیک بود که استاد عباسی در نقد و تحلیل سریال «فرار از زندان» به تبیین آن پرداخته بود. سپس ایشان مفهوم «هجرت» را در مقابل «فرار» قرار داده و آن را مؤلفه‌ی اساسی جامعه‌سازی در چارچوب اسلام ارزیابی کرد. اما مسئله این است که چگونه فرار به تمدن‌سازی می‌انجامد؟ یا از آن سو، چرا تمدن‌سازی به فرار می‌رسد؟ هجرت چه نسبتی با فرار دارد که می‌تواند در مقابل آن تعریف شود؟ و مسائل دیگر از این دست، ابهاماتی بودند که ما را به مرکز بررسی‌های دکترینال رساند تا با یکی از دانشجویان ایشان و عضو هیئت علمی این مرکز، حسام الدین حائری زاده، به گفت‌وگو بنشینیم.

اگر موافق باشید در ابتدا اندکی در مورد سابقۀ پرداختن به موضوع فرار در هنر مدرن صحبت کنیم.

بسم الله الرحمن الرحیم. فرار یکی از موضوعاتی است که در غرب خیلی به آن پرداخته شده است. در حوزۀ ادبیات از قدیم‌الایام، رمان‌ها و نمایش‌نامه‌هایی با دست‌مایه قراردادن موضوع فرار نوشته شده‌اند. همچنین تئاترها، فیلم‌ها و سریال‌های زیادی نیز بر اساس‌ این موضوع ‌ساخته شده‌اند. از ابتدای هالیوود هم بوده است. در سال ۱۹۱۴، دیوید گریفیث به‌عنوان بزرگ‌ترین فیلم‌ساز هالیوود در آن سال‌ها، فیلمی را با عنوان The Escape به معنای فرار ساخته است که فیلمی سیاه و سفید و صامت است. از آن موقع به این موضوع فکر می‌کردند تا همین حالا که فیلم‌ها و سریال‌های اخیر را ساخته‌اند. در حوزه‌ی موسیقی هم آهنگ‌های مختلفی ساخته شده‌اند که تِمِ فرار دارند. در اشعار بعضی از شعرای نوی ایرانی هم این موضوع را داریم که ابتهاج و اخوان ثالث و شاملو از نمونه‌های آن هستند. پس در حوزه‌های مختلف ادبیات، تئاتر، فیلم، سریال و به طور کلی هنر خیلی به موضوع فرار پرداخته شده که این نشأت‌گرفته از یک تفکر مبنایی است.

 

چرا فرار در فرهنگ غربی این‌قدر مقولۀ مهمی محسوب می‌شود؟

وقتی می‌گوییم فرار، بلافاصله این سؤال مطرح می‌شود که «فرار از چه؟» یعنی بلافاصله به ذهن متبادر می‌شود که فرار «از» یک چیزی صورت می‌گیرد. مهم نیست فرار به چه سمت و سویی، بلکه مهم این است که در وهله‌ی نخست «از» چیزی باید فرار کرد. به عبارت دیگر، وضعیت موجود، شرایط نامطلوب و غیرقابل تحملی هست که باید از آن فرار کرد… این چیز نامطلوب چیست؟ ماکس‌وبر جامعه‌شناس آلمانی، تعبیری را در کتاب «اخلاق پروتستانتیسم و روحیۀ سرمایه‌داری» دارد؛ در آنجا بحث می‌کند که این روحیه‌ی سرمایه‌داری در ابتدا چگونه شکل گرفته و از کجا منشعب شده است. او ضمن تأکید بر نقش پروتستانتیسم مسیحی در شکل دادن به روحیۀ سرمایه‌گرایانه، به این نتیجه می‌رسد که ادامۀ این فرایند در جامعه‌سازی غرب، می‌تواند منجر به ایجاد «قفس آهنین»[۱] برای بشر شود. به بیان دیگر، افزوده شدن مستمر تعداد سیستم‌های جامعه و پیچیده‌تر شدن هر چه بیشتر آن، زندان سیستمی ایجاد می‌کند. وقتی برای هر چیزی یک سیستم تعریف می‌شود و بر هر سیستم هم قوانین خاصی حکم‌فرماست، این‌ها درهم تنیده شده و آن‌چنان پیچیده می‌شوند که به زندان سیستم تعبیر می‌شود؛ مانند حصاری که دور آدم پیچیده می‌شود و انسان نتواند از آن حصار بیرون بزند. این سیستم‌سازی مفرط حاصل بروکراتیزه‌شدن[۲] هرچه‌بیشتر جوامع در فرایند مدرنیزاسیون و جامعه‌سازی غرب است. هر چند بوروکراسی و سیستم جهت تسهیل امور است، اما خود می‌تواند به مانعی برای آزادی و توسعه نیز تبدیل شود. تمدنی که غرب می‌سازد، به‌تعبیر ماکس وبر آیندۀ قفس آهنین را در پی خود دارد. در این زمینه، غربی‌ها مفهومی دارند به نام بیماری‌های تمدن[۳]؛ بیماری‌هایی که ناشی از تمدن‌گرایی بشر است! البته این بیماری‌های تمدن را خیلی تکنیکی دیده‌اند؛ مانند سرطان، سکته، گرفتگی رگ‌ها و عروق، چاقی، بیماری‌های مزمن و… که خیلی از این‌ها هم بیماری‌های جسمی هستند. البته بیماری‌های روانی مانند افسردگی و استرس را نیز می‌شود به این فهرست اضافه کرد. اما دامنه‌ی این بیماری‌های تمدن فراتر از ابعاد جسمی و روحی در افراد، در سطح اجتماعی و کلیت جامعه نیز مطرح است که طرح دائمی مقوله‌ی فرار نوعی واکنش به این مسئله بوده است.

 

و حالا مبحث فرار از این «قفس آهنین» موضوعیت پیدا می‌کند.

بله، وقتی چیزی به نام «قفس آهنین» مطرح می‌شود، مشخص است که بلافاصله نخستین اقدامی که به نظر می‌آید، فرار از این قفس آهنین باشد. بعضی‌ها آمدند و گفتند نگاه وبر مشکلاتی داشته و انتقاداتی به او وارد شد؛ اما فارغ از نقدهای وارد شده که بعضاً درست هم هستند، اما واقعیت موجود جوامع این را نشان می‌دهد که خیلی‌ها به فرار تمایل دارند که دو علت دارد: اولاً سیستم‌های حاکم بر جامعه به فرد فشار می‌آورند و او می‌خواهد این سیستم‌ها را کنار بزند. این حالت، حالت «سلبیِ» فرار است؛ ثانیاً فرد، شرایط و جامعۀ بهتری را پیش روی خود می‌بیند و می‌خواهد به آنجا برسد، به‌همین‌ دلیل از شرایط نامطلوب به شرایط مطلوب فرار می‌کند که این حالت، «ایجابی» است. پس تمایل به ‌فرار دو شاخه دارد: «شاخه منفی یا سلبی» و «شاخه مثبت یا ایجابی». در شاخه منفی می‌گویند تمایل به فرار در فرد وجود دارد چون از شرایط خود راضی نیست، فارغ از این‌که آیا بعد از فرار به شرایط واقعاً بهتری می‌رسد یا خیر؛ مثلاً خانواده به او فشار می‌آورد و می‌خواهد از فشار خانواده خارج شود. در شاخه مثبت یا ایجابی نیز می‌گویند فرد شرایط بهتری را مدنظر دارد در نتیجه به سوی آن متمایل می‌شود و نوعی زدگی و دل‌سردی از شرایط موجود احساس می‌کند. در این‌جا نیز اگر امکان گذار آرام به شرایط مطلوب فراهم نباشد، فرد دست به فرار می‌زند. در ضرب‌المثل‌های خودمان داریم که «نو که اومد به بازار، کهنه میشه دل‌آزار» مصداق این نوع از فرار است.

البته نوع دیگری از فرار را داریم با نام «فرار بازتابی» یا «فرار واکنشی»؛ مثلاً خانه‌ای آتش می‌گیرد و شخص باید به سرعت فرار کند. این، اصطلاحاً بازتاب یا واکنشی لحظه‌ای است. ما به این نوع فرار کار نداریم. فراری که مدنظر ماست، فراری است که نوعی طرح‌ریزی و برنامه‌ریزی در آن وجود دارد و در نظام‌های اجتماعی رقم می‌خورد و ما می‌خواهیم نگاهی جامعه‌شناختی به آن داشته باشیم. غربی‌ها این مقوله را تا حد یک ایدئولوژی تحت عنوان اسکپیسم Escapism رسانده‌اند که برای ایشان هر دو حالت سلبی و ایجابی تقریباً ممدوح است.

 

پس می‌توان تئوری فرار را به‌گونه‌ای مکمل تمدن‌سازی جامعۀ غرب دانست؟

غربی‌ها تمدن و سیویلایزیشن را از دورۀ کشاورزی می‌دانند و قبل از آن را قائل نیستند که تمدن بوده است. چرا که وقتی اقتصاد و معیشت آن دوران به کشاورزی وابسته شد، انسان‌ها از شکارچی به کشاورز تبدیل شدند و به اصطلاح یک‌جانشین شدند. به این ترتیب، جامعه شکل‌یافته‌تر و نقش‌ها معین‌تر و در هم‌تنیده‌تر گردید، نیازمندی‌های افراد به یکدیگر بیشتر شده و قید و بندها نیز بیشتر شدند. این وضعیت پس از حدود سه هزار سال، در جامعۀ صنعتی قرن هفدهم به بعد بسیار تشدید شد. در این نوع جامعه، پس از جامعه کشاورزی، همان‌طور که سیستم‌ها پیچیده‌تر می‌شدند، قید و بندها نیز بیشتر می‌شدند. اساساً تمدن برای فرد چارچوب تعریف می‌کند و می‌گوید که در چارچوب این سیستم باید این کار را بکنی یا نکنی. مثلاً در سیستم راهنمایی و رانندگی به شما می‌گویند باید این حد سرعت را رعایت کنی و در پیاده‌رو نروی و کمربند ببندی و از حد سرعت مجاز تجاوز نکنی و محدودیت‌هایی از این دست. در این چهارچوب، دائماً تمدن به موازات این‌که امکاناتی به بشر برای زندگی بهتر می‌دهد، از سوی دیگر، محدودیت‌ها و رویه‌های خاصی نیز بر او تحمیل می‌کند. گریزی از وضع قوانین و محدودیت‌ها نیست، بالاخره برای ایجاد نظم لازم است. اما برای انسانی که به تعبیر قرآن دوست دارد که جلویش باز باشد و هر کاری خواست بکند «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَه‏»، فرار ناگزیر می‌شود. فرار از این‌گونه محدودیت‌ها، شاخۀ «سلبیِ» فرار است. در اینجا لیبرالیسم می‌آید و می‌گوید که حدود را بردارید و آزادی بدهید: «هرکه می‌خواهی باش و هرطور می‌خواهی عمل کن.» تمایل لیبرالیسم این است که حدومرز را بردارد؛ اما دچار پارادوکسی ذاتی است که اگر می‌خواهد تمدن را رقم بزند مجبور است حدومرز و سیستم تعریف کند. از این جهت، غرب فرارِ به اصطلاح اجتماعی را منطقی، توجیه‌پذیر، و ناگزیر می‌داند و برای آن قلم‌فرسایی، داستان‌سرایی، فیلم‌سازی، و بازی‌سازی می‌کند.

 

تا چه حد می‌توان از این محدودیت‌ها فرار کرد؟ اساساً اگر هم فرار مقدور باشد، انسان مدرن به کجا می‌گریزد؟

غرب راه چاره‌ی بسیار جالبی برای این امر پیدا کرده است. پیش‌فرض این است که مردم به بیرون از مدرنیته نباید فرار کنند، هر نسخه‌ای پیچیده می‌شود باید درون‌تمدنی باشد؛ راه چاره «فضای مجازی» است. علاوه بر فرار سلبی که حدومرزها نفی می‌شوند و توضیحات آن داده شد، در فرار «ایجابی»، فرد به‌سمت واقعیتی جایگزین می‌رود در حال حاضر عمدتاً در چارچوب «فضای مجازی» متبلور شده است. چرا که فرار از محیط فیزیکی به محیط فیزیکی باز هم نفی تمام حدود نیست. نهایتاً انسان می‌تواند در رادیکال‌ترین نوع فرار، خودکشی کند تا خود را از همه قیود خلاص کند. بشر باید راهی پیدا می‌کرد که از حدود فیزیک فرار کند. تاکنون بهترین راهی که برای این منظور پیدا کرده، شقوق مختلف هنر و به ویژه سینما، بازی‌های کامپیوتری و امروزه پدیده‌ی جدیدی به نام «زندگی دوم» یا Second Life است. در زندگی دوم، فرض بر این است که زندگی در جهان نخست تحت عنوان Prime Universe با هر محدودیتی مواجه است، می‌تواند در فضای بی‌کران جهان موازی یا Parallel Universe مرتفع شود. در آنجا به‌لحاظ مادی، زمین وجود ندارد اما به‌لحاظ ذهنی زمین دیگر خیالی وجود دارد که بدین‌صورت می‌شود از محدودیت‌های فیزیکی طبیعت، رها شده و چیزی را در فضای سایبر رقم زد که خود فرد می‌خواهد. اوج لیبرالیسم مبتنی بر ایدئولوژی فرارگرایی و اسکپیسم، جایی رقم می‌خورد که به آن زندگی دوم گفته می‌شود. در سریال «فرار از زندان» مایکل که شخصیت اصلی ماجرا بود، این نقش را داشت که از زندان بیرون بیاید و دوباره به زندان برگردد و بقیه را نجات بدهد. این، یک مدل فرار است که فراری فیزیکی است. اما در زندگی دوم، فرد نیاز به کسی ندارد که او را فراری دهد، بلکه کافی است تنها به اینترنت کانکت شود و ذهن خود را در فضای سایبر جولان دهد. در فضای سایبر، شما اوج فرار را می‌بینید. اهمیت فرار در تمدن‌سازی غرب از این جهت است. فرار، تمدن‌ساز است و چرخ تمدن غرب با فرار می‌گردد. تمدن، حصر سیستمی ایجاد می‌کند اما فرد می‌تواند در فضای سایبر برود و خودش را رها کند. فرد در خیابان نمی‌تواند با هر سرعتی برود اما در بازی کامپیوتری‌ این میل را ارضاء می‌کند. بازی‌باز در بازی‌هایی مانند GTA هرکار دلش بخواهد انجام می‌دهد اما در واقعیت زندگی خیر. این‌ها جزئی از تمدن غرب هستند و اگر این‌ها را از تمدن غرب بگیرند آدم‌ها به جان همدیگر می‌افتند. در این تمدن، نیاز به خشونت، میل به سکس، سرعت، هیجان و کارهای عجیب و پرهیجان و غیرمعقول و جسورانه، به‌جای این‌که در اجتماعات عادی بروز پیدا کنند، در واقعیت مجازی پیاده می‌شوند.

 

در دوران گذشته که بحث فضای مجازی و زندگی دوم مطرح نبود این فرار از واقعیت چگونه صورت می‌گرفت؟

یکی از راه‌های آن موسیقی بود. وقتی فرد خسته است و می‌خواهد بیشتر از حدود عادی شاد شود، یا حتی غمناک بشود و از واقعیت ملموس فاصله بگیرد، موسیقی به کمک او می‌آید. البته موسیقی صرفاً یک حس را درگیر می‌کند. بقیۀ هنرها هم چنین کارکردی دارند. وقتی فرد به یک گالری می‌رود،‌ یا یک تئاتر را تماشا می‌کند، رها از همه‌چیز، خود را به دست کسانی‌ می‌سپارد که آن نقاشی یا تئاتر را عرضه کرده‌اند. اساساً خاصیت درام این است که هنرمند با کمک‌گرفتن از آن، فضایی تخیلی را برای فرد رقم بزند تا از واقعیت موجود او را جدا کرده و به سمت فضای ذهنی ببرد. اینجا دوگانگی واقعیت و تخیل را شاهد هستیم؛ فرار از واقعیت به تخیل. امروزه، فضای مجازی و بازی‌های کامپیوتری همان کارکرد سنتی سینما و تئاتر و رمان و موسیقی و هنرهایی از این دست را برعهده دارند.

 

آیا ما مقولۀ فرار را در اسلام هم داریم؟

برای بررسی این مسئله باید به چارچوب قرآن توجه کرد. در قرآن کریم، «فرار» و مشتقاتش یازده بار آمده است. البته فرار مفهومی مرکزی و اساسی و تعیین‌کننده و جامعه‌سازانه در چارچوب قرآن کریم نیست. یکی از پرکاربردترین کارکردهای مفهوم فرار در کتاب الهی، به وضعیتی برمی‌گردد که «ترس» از شرایط خاصی به وجود آمده باشد و راهی جز گریز وجود نداشته باشد. مانند فرار حضرت موسی(ع) از فرعونیان به جهت این که کسی از ایشان را کشته بود، یا فرار اصحاب کهف از قوم خود و پناه بردن به غار. اینها «فرار ممدوح» هستند. در حالتی دیگر، قرآن کریم فرار را تقبیح کرده و از آن منع کرده؛ که آن هم فرار از میدان جنگ و جهاد است. این نوع فرار، ناشی از ترس از مرگ و «فرار مذموم» است. در آیۀ ۱۳ سورۀ مبارکۀ احزاب، فرار مسلمانان از جنگ و جهاد به شدت نفی شده است. زیرا در شرایطی که از مرگ نمی‌شود فرار کرد و بالاخره گریبان فرد را خواهد گرفت، فرار از میدان جهاد حرام است، چون بالاخره مرگ گریبان‌گیر خواهد شد و چه معقول، که مرگ در راه خدا و نصرت دین او باشد. پس در چهارچوب قرآن‌کریم، فرار به دو دسته مذموم و ممدوح تقسیم شده است.

 

کمی بیشتر در مورد ممدوح یا مذموم بودن فرار توضیح می‌دهید؟

بله، در چهارچوب قرآن کریم، فرار در اکثر موارد مربوط به فرار انسان‌ها از مرگ و قیامت ذکر شده که مذموم و حتی ناممکن ذکر شده است؛ بالاخره انسان در هر شرایط و جایگاهی باشد، مرگ حتماً او را درک خواهد کرد. فرار از مرگ مذموم است. علاوه بر این نوع فرار در دنیا که مذموم است، نوعی فرار هم در آخرت داریم که آن مذموم و هم‌چنین ناممکن است؛ در آیۀ ۱۰ سورۀ قیامت می‌فرماید: «یَقُولُ الإنسانُ یَومَئِذٍ أینَ المَفَرّ» انسان در صحنۀ قیامت می‌گوید خدایا به کجا فرار کنم؟ در ۳۴ سورۀ عبس داریم: «یَومَ یَفِرّ المَرءُ مِن أخیِهِ وَ اُمّهِ وَ أبیِهِ وَ صاحِبَتِهِ وَ بَنیِهِ» روزی که انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندش فرار می‌کند. برای انسان غیرمؤمن، قیامت، «دارالفرار» است. آنجا همه دارند از همدیگر فرار می‌کنند. اما راه به جایی نمی‌برند. در مقابل، برای انسان مؤمن، آخرت محل فرار نیست، بلکه «دارالقرار» است. چرا که دنیا برای او محل فرار بوده است، اما در جهت الهی، آنجا که در سورۀ مبارکۀ ذاریات آیۀ ۵۰ می‌فرماید «ففرّوا الی الله» یعنی به سوی خدا فرار کنید. اینجا جهت فرار را مشخص کرده است. به عبارت دیگر، خداوند در منطق قرآن کریم، به انسان توصیه می‌کند که در همین دنیا، از دنیا، به سوی خدا فرار کند به جای آن‎که در قیامت در گیجی و حیرت به دنبال فرار از دست خدا و جزای اعمال خودش باشد. حال آن‌که در فرار مذموم در دنیا، از دنیا، به دنیا فرار می‌کنند، که اکنون در قالب استفاده از ظرفیت فضای مجازی بروز یافته که قطعاً نسخه‌ای مقطعی و گذرا خواهد بود و روزی بشر از این پدیده هم مجبور است فرار کند.

 

آیا تمدن اسلامی هم در ذات خود الزام فرار را دارد؟

مؤلفه‌ای که در اسلام عمیق‌تر از فرار مطرح شده، مفهوم «هجرت» است. هجرت از ریشۀ هجر بوده و مشتقات آن ۳۱ بار در قرآن کریم آمده و یک مفهوم مرکزی و استراتژیک است. یکی از مهم‌ترین کاربردهای آن در سه‌گانه‌ی «ایمان»، «هجرت» و «جهاد» است: «الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا فی‏ سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَهً عِنْدَ اللَّهِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْفائِزُونَ(التوبه، ۲۰)» قرآن‌کریم به کسی می‌گوید «فائز» که ایمان و هجرت و جهاد را با هم رقم زده است. هجرت در نسبت با ایمان و جهاد تعریف می‌شود و پلی بین ایمان و جهاد است و ظرفیتی بسیار بیشتر از فرار دارد. ایمان، جهت را مشخص می‌کند و هجرت، مسیر و حرکت را، و جهاد، مبارزه در حین حرکت در مسیر و مقابله با ناملایمات و موانع است. انسان ابتدا ایمان می‌آورد و جهت الهی را می‌پذیرد و مأمن حق را پیدا می‌کند. بعد، باید از دنیا دل کنده و حرکت کند، که هجرت می‌شود. حال، وقتی حرکت را آغاز کرد، موانع هم پیدا می‌شوند و او باید مبارزه کند که در این صورت گام جهاد را محقق کرده است. ترکیب سه‌گانه‌ی این سه واژه چند بار در قرآن کریم تکرار شده است. جامعه‌ای که نمی‌خواهد به بیماری‌های تمدن گرفتار شود و ناگزیر به فرار نرسد، راهی جز هجرت ندارد. این جامعه را «جامعۀ هجری» می‌گویند. جامعه‌ای که افراد آن، «مهاجر» یا بالاتر از آن «هاجر» هستند. این جامعه هیچ‌گاه به اسارت سیستمی درنمی‌آید.

 

اما هجرت که به معنای ترک کردن و گذشتن است، پس چگونه می‌توان با این ظرفیتِ مفهومی، بین انسان‌ها رابطه برقرار کرد و جامعه‌سازی انجام داد؟

کسی‌که فرار می‌کند به‌دنبال فرار از ناملایمات و دست‌یابی به آرامش در همین دنیاست؛ اما کسی‌که هجرت می‌کند آرامش را صرفاً در این دنیا نمی‌بیند و در جست‌وجوی آرامش اخروی است. حضرت رسول اکرم(ص) در کنزالاعمال می‌فرمایند: دنیا زندان مؤمن و مایۀ رنج و عذاب اوست و وقتی از دنیا رفت، تازه از آن زندان و آن رنج و عذاب رهایی می‌یابد. در حدیث دیگر نیز آمده: «الدُنیا سِجنُ المُؤمِنِ وَ جَنّهُ الکافِرِ» یعنی دنیا زندان مؤمن و بهشت کافر است. کافر می‌خواهد همین‌جا یک بهشت زمینی رقم بزند و وقتی می‌بیند محدودیت فیزیکی و مادی این اجازه را به او نمی‌دهد، به سمت فضای مجازی و تخیل خودش می‌رود. اما مؤمن هیچ‌وقت به این شرایط و به این آینده دچار نمی‌شود. هجرت این ظرفیت را دارد که در مقابل جامعۀ مدنی، جامعۀ هجری را ایجاد کند. جامعۀ مدنی یعنی آن جامعه‌ای که متمدن است و در آن سیستم‌های سکولار و دنیوی تعریف شده‌اند تا دنیاسازی صورت بگیرد. سیستم‌های جامعۀ مدنی انسان‌ها را به دل‌دادگی هر چه بیشتر به دنیا فرامی‌خوانند و از این طریق تلاش می‌کنند بین افراد مردم تفاهم و یک‌پارچگی ایجاد کنند، حال آن‌که در جامعۀ هجری باید از چیزهایی که دوست داریم، دل بکنیم و در مقابل، با دل‌دادگی و اتصال همۀ افراد مردم به یک حقیقت واحد یعنی «الله» وحدت و انسجام به وجود آید. قرآن‌کریم می‌فرماید: «لَن تَنالُوا البِرّ حَتّی تُنفِقُوا مِمّا تُحِبّونَ»، برای این آیه «لن» می‌آورد به معنای «هرگز». در این تلقی، انسان «هیچ‌وقت» به مقام ابرار نمی‌رسد مگر آن‌که از آن‌چه دوست دارد، بگذرد و «انفاق» کند. حضرت ابراهیم(ع) آن‌جایی که حاضر می‌شود از اسماعیل(ع) بگذرد، می‌تواند به مقام ابرار برسد. آنجایی که خداوند فتنه‌ای قرار می‌دهد و من باید از آبرو، مال، زندگی، موقعیت، اعتبار و منزلت اجتماعی و این چیزها بگذرم، آن‌جایی که من از محبوب‌هایم می‌گذرم، می‌توانم به مقام ابرار برسم. تمدن غرب به‌جای این‌که به سمتی برود که فرد از چیزهایی که دوست دارد، بگذرد تا به تعالی روحانی برسد؛ نه‌تنها سعی می‌کند دوست‌داشتنی‌هایش را حفظ کند؛ بلکه از دوست‌نداشتنی‌های خود هم سعی می‌کند فرار کند. هجرت یعنی از آن چیزهایی که چهارچوب ایمانی حکم می‌کند کوچ کردن و گذشتن. «الدُنیا مَزرِعَهُ الآخِرَهِ». بذرهایی که در زمین این دنیا کاشته می‌شوند، همان انفاق‌هایی هستند که انجام می‌شوند تا در قیامت کِشت شوند. انسان مؤمن از آن چیزهایی که دوست دارد یکی‌یکی می‌گذرد و بذر می‌کارد. او در شبانه‌روز دائماً در موقعیت‌هایی این‌چنین قرار می‌گیرد. مثلاً با دوست خود صحبت می‌کند و در مقابل حرف نابه‌جای او سکوت می‌کند و از خود می‌گذرد، همین‌جا اقدام مثبتی در راستای هجرت انجام داده‌ است. وقتی صدقه می‌دهد، از مال خود گذشته است. علمی را یاد گرفته و «بی‌مزد» و «منّت» به شخص دیگری یاد می‌دهد. سوار بر ماشین است و تک‌سرنشین، حاضر می‌شود از خلوت خود بگذرد و در راه مردم را سوار کند و کار خیر کند. اینها نمونه‌های انفاق از «مما تحبون» هستند. به این ترتیب، مؤمن، نه‌تنها به فرار نمی‌رسد، بلکه بالاتر از آن، هجرت از دنیا می‌کند و اسباب تعالی خود را رقم می‌زند. دراین راه، البته جهاد موضوعیت پیدا می‌کند. شیطان و نفس امّاره بیکار نمی‌نشینند. در مقابل هجرتِ مؤمن، به مقابله و معارضه برمی‌خیزند و انسان مهاجر باید ایستادگی و مقاومت کند. باید با نفس خود مجاهده کند، با شیطان بیرونی نیز همین‌طور. خلاصه این‌که به این ترتیب، «هجرت» در سه‌گانه‌ی «ایمان و هجرت و جهاد»، می‌تواند به صورت کاملاً عملیاتی جامعه‌سازی کنند و با ایجاد ترابط و تعاون گسترده بین افراد انسانی، جامعۀ هجری را ایجاد نماید.

 


 پی‌نوشت:

[۱] Iron Cage

[۲] Bureaucratization

[۳] Disease of Civilization

به این مطلب امتیاز دهید

Viewing all articles
Browse latest Browse all 270

Trending Articles